خورشید تاب

لغت نامه دهخدا

خورشیدتاب. [ خوَرْ / خُرْ ] ( ص مرکب ) درخشان. تابنده. رخشان:
آفتاب و سایه خواندن شاه را زیبا بود
آفتاب سایه هیئت سایه خورشیدتاب.سوزنی.نهاده یکی خوان خورشیدتاب
بر او چار کاسه ز بلّور ناب.نظامی.

فرهنگ فارسی

درخشان تابنده

جمله سازی با خورشید تاب

هزار خورشید تابان نام دومین کتابی است از نویسنده مشهور افغان که بعد از انتشار کتاب بادبادک باز منتشر شد که با فروش بسیار بالایی مواجه شد.
روز اقبال مرا در پی شب ادبار بود کز من آن خورشید تابان روی پنهان کرد و رفت
آن بود از رایت خجل این پیش قدرت منفعل قدر فلک پیموده ام خورشید تابان دیده ام
به هر منزل که آن خورشید تابان پرتو اندازد به چشم روزن غمخانه من آب می‌گردد
پاره ای گشته است از خورشید تابان منکسف ؟ یا شده است ابرسیه بر لاله زاری پرده دار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
هنگام یعنی چه؟
هنگام یعنی چه؟
شی یعنی چه؟
شی یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز