خود خوش

لغت نامه دهخدا

خودخوش.[ خوَدْ / خُدْ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ص مرکب ) شاخ خود خشک شده از درخت. ( یادداشت بخط مؤلف ): صریف؛ شاخ خودخشک شده از درخت بفارسی خودخوش است. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

شاخ خود خشک شده از درخت صریف

جمله سازی با خود خوش

گاه در تیمار یار و گاه در دیدار خود خوش همی خندد مقیم وزار می گرید مدام
از زخم هاون غم خود خوش مرا بکوب زین کوفتن رسد به نظر توتیای تو
از سر ماه من کله بستدمی ربودمی گر تو شبی به لطف خود خوش سر من بخاریی
پیر بو علی سیاه قدّس اللَّه روحه گفت: چه آید از آنکه تو خود خوش شوی؟
گاه در تیمار یاران گاه در تیمار خود خوش همی خندد مقیم و زار می گرید مدام
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال سنجش فال سنجش فال پی ام سی فال پی ام سی فال تماس فال تماس