خرده خرده

لغت نامه دهخدا

خرده خرده. [ خ ُ دَ / دِ خ ُ دَ / دِ ] ( ق مرکب ) کم کم. رفته رفته.بتدریج. تدریجاً. اندک اندک. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

اندک اندک بتدریج رفته رفته (( بچه های خرده خرده هم. شیرینی ها را خوردند ) )
کم کم رفته رفته

جمله سازی با خرده خرده

در اینمقام خرده خرده ئی همی گیرد که از حلاوت آن جان همی بیفزاید
ز بس بستم خیال تو تو گشتم پای تا سر من تو آمد خرده خرده رفت من آهسته آهسته
خرده خرده غیب او گردد حضور نی حدود او را نه ملکش را ثغور

مقصود اين نيست كه كار را از جاى كوچك آغاز كنيم و همانجا درجا زنيم. و يا با همت كوچك وارد كار شويم. هدف اين است كه با نقشه وسيع و همت عالى كار را طراحى كنيم، اما همه نقشه را يكجا پياده ننمائيم. بلكه خرده خرده به مقصود بزرگ خود جامه عمل بپوشانيم.

در آيه شريفه در مقابلكيل، وزن را آورد، ولى در مقابل اكتيال (اءتزان ) را نياورد، بعضى در سبب آن گفتهاند: براى اين بوده كه مطففين، معامله گرانى بودند كه اغلب حبوبات و سبزيجات ومتاعهاى ديگر را كلى مى خريدند و خرده خرده به تدريج مى فروختند، و عادت در بيشتراين اجناس اين است كه با كيل سنجيده شود نه به وزن، بدين جهت تنهااكتيال را ذكر كرد، و از اءتزان نام نبرد چون اساس آيه بر غالب است.