لغت نامه دهخدا حشوش. [ ح ُ ] ( ع اِ ) ج ِ حَش. بستانها. بوستانها: حشوش ثلاثه ارض؛ اردبیل و عمان و هیت است. || ادب جای. حاجت جای. ( منتهی الارب ).حشوش. [ ح ُ ] ( ع مص ) خشک شدن. خشک شدن بچه در شکم. ( تاج المصادر بیهقی ).
جمله سازی با حشوش چو گشته کامجو لوزینه زانها به حشوش نام رفته بر زبانها قباگر حریرست و گر پرنیان بناچار حشوش بود در میان