حرف گفتن

لغت نامه دهخدا

حرف گفتن. [ ح َ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) سخن گفتن:
چگونه چشم تو در خواب حرف میگوید
ز شوق حرف زنم با تو آنچنان در خواب.صائب.

فرهنگ فارسی

سخن گفتن

جمله سازی با حرف گفتن

ز رام آن مژده چون سگریو بشنید بدین یک حرف گفتن مصلحت دید
از استخوان بی مغزپوچ است حرف گفتن حرف از نسب مگوییدهرجاحسب نباشد
ز کوه قاف نتوان حرف گفتن بود در پیش او سنگ فلاخن
بزه چرم بنهادمش در دو گوش که از حرف گفتن چرائی خموش
خامش ز حرف گفتن تا بوک عقل کل ما را ز عقل جزوی راه و عبر دهد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کونی
کونی
ارق ملی
ارق ملی
رویداد
رویداد
کوس
کوس