ز رام آن مژده چون سگریو بشنید بدین یک حرف گفتن مصلحت دید
از استخوان بی مغزپوچ است حرف گفتن حرف از نسب مگوییدهرجاحسب نباشد
ز کوه قاف نتوان حرف گفتن بود در پیش او سنگ فلاخن
بزه چرم بنهادمش در دو گوش که از حرف گفتن چرائی خموش
خامش ز حرف گفتن تا بوک عقل کل ما را ز عقل جزوی راه و عبر دهد