بی مجال

لغت نامه دهخدا

بی مجال. [ م َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + مجال ) بی فرصت. || بی طاقت و ناتوان. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

بی فرصت. یا بی طاقت و ناتوان.

جمله سازی با بی مجال

جوابش داد کین نیکو سؤالست بگویم این من اکنون بی مجال است
گوشه‌ای خالی شد و او با عیال رفت آنجا جای تنگ و بی مجال
عشق سرمست است در کوی مغان عقل مخمور است و مانده بی مجال
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
هول یعنی چه؟
هول یعنی چه؟
دودول یعنی چه؟
دودول یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز