لغت نامه دهخدا بی مجال. [ م َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + مجال ) بی فرصت. || بی طاقت و ناتوان. ( ناظم الاطباء ).
جمله سازی با بی مجال جوابش داد کین نیکو سؤالست بگویم این من اکنون بی مجال است گوشهای خالی شد و او با عیال رفت آنجا جای تنگ و بی مجال عشق سرمست است در کوی مغان عقل مخمور است و مانده بی مجال