ده پانزده من بیش نبد گرز فریدون هفتاد منی گرز شه شیر شکارست
بدرود باد گیتی با بوی نوبهاران. یعقوب لیث گویی در وی نبد نشسته
گریزنده جان در تک پای دید نبد پای کس کاو ز یک جای دید
به مرو اندرون بانگ چنگ و رباب کسی را نبد جای آرام و خواب
به جز ولایت او قصد حق نبد ز الست به کاینات که گفتند در جواب بلی
ز ممکنات نبد یارِ دستِ من جز جام ز کاینات جز آوازِ رعد نشنودم