موزن

لغت نامه دهخدا

موزن. [ م َ زَ ] ( ع اِ ) سنجیدنگاه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جای سنجیدن و سنجیدنگاه. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

سنجیدنگاه.

جمله سازی با موزن

تا قد بناز افروخته با هر خسی در باخته سروی که من چون فاخته از ناله موزن کردمش
کرده موزن حل و عقد آفرینش را قدر تا ز عدل شاملت معیار و میزان یافته
غیر جوید قد موزن تو از چشم ترم بر لب جوی تو آن سرو خرامان دیدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
دپارتمان
دپارتمان
رویت
رویت
ارین
ارین
چیره
چیره