لغت نامه دهخدا
مملوء. [ م َ ] ( ع ص ) پر کرده شده. || بیمار و رنجور از پری معده. || گرفتار زکام. ( ناظم الاطباء ). زکام زده. ( منتهی الارب ). زکام کرده. ( مهذب الاسماء ).
مملوء. [ م َ ] ( ع ص ) پر کرده شده. || بیمار و رنجور از پری معده. || گرفتار زکام. ( ناظم الاطباء ). زکام زده. ( منتهی الارب ). زکام کرده. ( مهذب الاسماء ).
💡 تاکنون، پرطرفدارترین توضیح این بود که جسم تاریک در نتیجهٔ یک خلأ عظیم است. دانشمندان حالا این موضوع را اینگونه مطرح کردهاند: جایی که «نقطهٔ سرد» میتواند دیده شود، در واقع یک فضای عظیم مملوء از جهانهای مختلف است.
💡 در همان روزها،[پانویس ۱۵] او نامهای خطاب به امیرعباس هویدا، نخستوزیر وقت ایران، فرستاد و در آن او را متهم به ادارهٔ «حکومتی مملوء از سرکوب و غارتگری» کرد و به او نسبت به جبههگیری شاه در برابر دولتهای اسلامی هشدار داد.
💡 دورهٔ حکومت او مملوء از شورشهای مختلف و ناآرامی بود. مغولان چندین دهه برای تصرف کلیه خاک چین وقت صرف کرده بودند و اینک قصد تسخیر کامل سونگ جنوبی را داشتند. امپراتور دوزونگ که فردی بیتجربه برای اداره امور حکومتی بود، تمامی قدرت را در اختیار صدراعظم بیکفایت خویش - جیا سیدائو - واگذارد و در مقابل به خوشگذرانی پرداخت.