مغارب

لغت نامه دهخدا

مغارب. [ م َ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ مغرب. جای فروشدن آفتاب. ( آنندراج ). ج ِ مغرب. ( ناظم الاطباء ). مغربها. مقابل مشارق:
ممدوح ائمه و سلاطین
مشهور مشارق و مغارب.انوری.و رجوع به مغرب شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع مغرب باخترها مقابل مشارق خاورها: [ ممدوح ایمه و سلاطین مشهور مشارق و مغارب. ] ( انوری. مد. ۳۴ )

جمله سازی با مغارب

💡 در ازمنهٔ سابقه مملکت ایران بمنزلهٔ قلب عالم و چون شمع افروخته بین انجمن آفاق منوّر بود. عزّت و سعادتش چون صبح صادق از افق کائنات طالع و نور جهان افروز معارفش در اقطار مشارق و مغارب منتشر و ساطع … حکمت حکومتش حکمای اعظم عالم را متحیّر ساخته.

💡 از مشارق وز مغارب بی‌لجاج سوی تو آرند سلطانان خراج

💡 در مغارب جمله دانستند کیست در مشارق پهلوان روزگار

💡 آن آفتاب سرزده از مشرق وجوب از سینه مغارب امکان پدید شد