گسسته پی

لغت نامه دهخدا

گسسته پی. [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ پ َ / پ ِ ] ( ص مرکب )از صفات کمان است. ( آنندراج ). بریده زه:
ز بس کشید نم از آب چشم پرخونم
سپهر حال کمان گسسته پی دارد.ملا رشیدی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

بریده زه ( کمان ).

جمله سازی با گسسته پی

💡 تا نزدیک پیشین چونان که روز پیشین، راه رفتم و به پای گسسته پی خاره و خار سفتم. چه سود که هم چنان با همه جویائی باد به چنگ است و پای به سنگ، از کوشش من کاری ساخته نیست و باری پرداخته نه، خوشتر آنکه پای هرزه درای در دامن کشم، و بندپای فرسای جدائی را چون روزگار گذشته گردن نهم. تا کی بار خدا این گسسته پیوند را پیوستگی خواهد و جان خسته روان را از بند گزند و گرفتاری رستگی بخشد. اگر درکوی مینو بزم سرکار والا سیف الدوله به دستور آن سال ها ساز دیدار آرند و راز گفت و گزار، انجمن آمیزش را روشی در خور خواهد رست و دل های درد فرسود به رامش و آرامش پرورش دیگر خواهد زاد، مصرع: هر چه فرمان تو باشد آن کنیم.

💡 ز موران بپرداخته سربسر ز خاکش گسسته پی جانور

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
پهن یعنی چه؟
پهن یعنی چه؟
شیمیل یعنی چه؟
شیمیل یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز