لغت نامه دهخدا
ولایت عهد. [ وَ / وِ ی َ ت ِ ع َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) مقام ولی عهد: به هیچ حال رخصت نیافت نام ولایت عهد از ما برداشتن. ( تاریخ بیهقی ص 215 ). رجوع به ولی عهد شود.
ولایت عهد. [ وَ / وِ ی َ ت ِ ع َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) مقام ولی عهد: به هیچ حال رخصت نیافت نام ولایت عهد از ما برداشتن. ( تاریخ بیهقی ص 215 ). رجوع به ولی عهد شود.
مقام ولی عهد: بهیچ حال رخصت نیافت نام ولایت عهد از ما برداشتن.
💡 از اجلّهٔ مشایخ بود و قدمای ایشان و اندر وقت خود ممدوح همه اولیای خدای. شیخ ابوسعید قصد زیارت وی کرد، و با وی، وی را محاورات لطیف بود از هر فن. و چون میبازگشت، گفت: «من تو را به ولایت عهد خود برگزیدم.»
💡 اگرچه داشت از آن بی وفا ولایت عهد ولیک بود بر او ملک طوس همچو خنوس