نامرده

لغت نامه دهخدا

نامرده. [ م ُ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) که نمرده است. که زنده است. نمرده. مقابل مرده. رجوع به مرده شود.

فرهنگ فارسی

که نمرده است. که زنده است

جمله سازی با نامرده

هزار بار به نامرده طوطی جانت چگونه زین قفس آهنین تواند جست
بی مرگ به عمر جاودانی نرسی نامرده به عالم معانی نرسی
با مَرد شَهد بود و به نامرد زهر بود‬ ‫مَرده شیرین، نامرده چوْخ آجییدی‬
چون زیستن تو مرگ تو خواهد بود نامرده بمیر تا بمانی زنده
آن مرگ لقاست، نی جفا و کین است نامرده همی میرد و مرگش این است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
توحید گوی
توحید گوی
داشاق
داشاق
علامت
علامت
فال امروز
فال امروز