لغت نامه دهخدا
چرمینه. [ چ َ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به چرم. ( ناظم الاطباء ). چیزی که از چرم ساخته شده. ( فرهنگ نظام ). آنچه از چرم کنند. چرمی. چرمین. از چرم. رجوع به چرم و چرمی و چرمین شود. || ( اِ مرکب ) کیرکاشی. ( برهان ذیل چرمه ). آلتی که از چرم سازند و زنان حکه پر فروکنند. ( آنندراج ). کیر کاشی و مچاچنگ. ( ناظم الاطباء ). ذکر مصنوعی که از چرم ساخته میشد. ( فرهنگ نظام ). چرمه:
ای پنجه حلال دختر چرمینه
فرزند رشید مادر چرمینه
هر جا که کشی باده ز مینای کله
باشد گزکت نیشکر چرمینه.شفایی ( از آنندراج ).رجوع به چرمه شود.