لغت نامه دهخدا صاحی.( ع ص ) صاح. ج، صاحون، صُحاة. ( مهذب الاسماء ). هوشیار. به خود بازآمده پس از مستی. مقابل سکران. || یوم صاح؛ روز گشاده و بی ابر. ( منتهی الارب ).
جمله سازی با صاحی آن کس که صریح با صراحی نبود در مذهب اهل عشق صاحی نبود صحن او شرع و عقل او صاحی خوانده محیی اعظمش ماحی چو جان مست شد تن چه صاحی چه سکران چو تن خاک شد دل چه فاسق چه نائب