لغت نامه دهخدا دانشی مرد. [ ن ِ م َ ] ( اِ مرکب ) دانا مرد. مرد عالم. مردی از اهل علم. مردی دانشور: دگر آنکه دارد بیزدان سپاس بود دانشی مرد نیکی شناس.فردوسی.ایا دانشی مرد بسیارهوش همه جامه آزمندی مپوش.فردوسی.سخن سنج و دینار گنجی مسنج که بر دانشی مرد خوارست گنج.فردوسی.اگر دانشی مرد راند سخن تو بشنو که دانش نگردد کهن.فردوسی.
فرهنگ عمید دانامرد، مرد دانشمند، مردی از اهل علم و دانش: ایا دانشی مرد بسیارهوش / همه چادر آزمندی مپوش (فردوسی: ۱/۳۱۵ ).
جمله سازی با دانشی مرد دگر آنک دارد ز یزدان سپاس بود دانشی مرد نیکی شناس بر شاه بردند جوینده را چنان دانشی مرد گوینده را سخن سنج و دینار گنجی مسنج که در دانشی مرد خوارست گنج که ای دانشی مرد یزدان پرست دلت آگه از راز بالا و پست اگر دانشی مرد راند سخن تو بشنو که دانش نگردد کهن