به عنوان یک مکان موقت برای استراحت و آسایش شناخته میشود و در مباحث مختلفی چون حج، احیاء زمینهای بایر و حدود شرعی مورد بحث قرار گرفته است. در واقع، به معنای چادر است. در زمینه احکام خیمه، توصیه شده که حجاج هنگام حضور در عرفات، چادر خود را در نَمِرَه برپا کنند. همچنین، نصب خیمه در زمینهای موات بهعنوان احیا محسوب نمیشود؛ با این حال، برخی فقها این عمل را تحجیر نامیده و معتقدند که تا زمانی که در آن زمین برپا باشد، صاحب آن حق اولویت در استفاده از آن را دارد. اگر صاحب از آن مکان برود، این حق نیز از بین میرود، هرچند خیمه هنوز برپا باشد. از طرف دیگر، عدهای این نظر را رد کرده و میگویند که کسی که زودتر از دیگران در زمین موات خیمه برپا کرده، تا زمانی که در آنجا حضور دارد، نسبت به دیگران حق تقدم خواهد داشت. به عنوان یک مکان امن تلقی نمیشود، به همین دلیل اگر کسی از داخل دزدی کند، حد سرقت بر او اعمال نمیشود؛ مگر اینکه در آنجا انسانی حضور داشته باشد.
خیمه
لغت نامه دهخدا
( خیمة ) خیمة. [ خ َ م َ ] ( ع اِ ) هر خانه مستدیر. خیم. || سه یا چهار چوب که بر آن گیاه اندازند و در گرما بسایه آن نشینند. || هر خانه ای که از چوبهای درخت ساخته شود. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). الاچیق. ( یادداشت مؤلف ). ج، خیمات، خیام، خیم، خیوم. در هر سه معنی. || چادر و ستاده و منزلگاه قابل حمل و نقل که از پارچه های کلفت مانند کرباس و کتان و جز آن می سازند و در صحرا و باغ جهت نشستن در زیر سایه وی آنرا بر پا می کنند، سراپرده. خرگاه. سیاه چادر. ( ناظم الاطباء ). چادر. خباء. تاز. تاژ. چتری. سراپرده که از پارچه سازند برای نشستنگاه در سفر و حضر بکار برند. ( یادداشت مؤلف ). ج، خِیَم و خیام:
رسیدند زی شهر چندل فراز
سپه خیمه زد در نشیب و فراز.رودکی.آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسرینا.کسائی.ز خرگاه وز خیمه و پارگی
بسازید پیران بیکبارگی.فردوسی.سراپرده و خیمه ها ساختند
ز نخجیر دشتی بپرداختند.فردوسی.سراپرده از دیبه رنگ رنگ
بدو اندرون خیمه های پلنگ.فردوسی.همه روی لشکر به بیراه و راه
سراپرده و خیمه بد بی سپاه.فردوسی.برون رفت مهراب کابل خدای
سوی خیمه زال زابل خدای.فردوسی.اندر آمد بخیمه آن دلبر.فرخی.یکی چون خیمه خاقان دوم چون خرگه خاتون
سیم چون حجره قیصر چهارم قبه کسری.منوچهری.مثل مردمان و سلطان چون خیمه محکم نیک ستون است. ( تاریخ بیهقی ). هرگه که او... بیفتاد نه خیمه ماند و نه طناب. ( تاریخ بیهقی ). علوی دعا گفت و بازگردانیدندش و بخیمه بنشاندند. ( تاریخ بیهقی ).
چو بشنید کامد یل سرافراز
برون زد سراپرده وخیمه باز.اسدی.برون آمد از خیمه و آن دو زلف
بنفشه پریشیده بر نسترن.( از لغتنامه اسدی ).نخواهم چارطاق خیمه دهر
وگرسازد طنابم طوق گردن.خاقانی.گرنه بکار آمدی خیمه خاص ترا
صبح نکردی عمود خور نتنیدی طناب.خاقانی.چون خیمه ابیات چهل پنج شد از نظم
بگسست طناب سخن از غایت اطناب.خاقانی.
فرهنگ معین
(خِ مِ ) [ ع. خمیة ] (اِ. ) چادر، سراپرده.، ~روی آب زدن کنایه از: کار بی ثبات یا زیان آور کردن.
شب بازی ( ~. شَ ) [ ع - فا. ] (اِمر. ) نمایش عروسکی. یکی از هنرهای نمایشی که در آن عروسک ها را از پشت پرده یا خیمة کوچکی به وسیلة سیم یا نخ به حرکت درآورند و یک تن از داخل خیمه به زبان آن ها سخن گوید.
فرهنگ عمید
* خیمه زدن: (مصدر لازم )
۱. برپا کردن خیمه.
۲. [مجاز] اقامت کردن.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - منزلگاهی از پارچ. کلفت ( مانند کرباس و جز آن ) که قابل حمل و نقل باشد چادر. جمع: خیام خیم. ۲ - خیم. بارگاه ذات احدیت و مرتبت حجاب. ۳ - جهان وجود.
رستاقی است از رساتیق طائف
دانشنامه اسلامی
خیمه به معنی چادر است.
احکام خیمه
مستحب است حاجی هنگام وقوف به عرفات خیمه خود را در نَمِرَه برپا سازد.
نصب خیمه در زمین موات، احیا به شمار نمیرود؛ اما برخی آن را تحجیر دانسته و گفتهاند تا زمانی که خیمه در آن زمین برپا است، برای صاحب خیمه حق اولویت در استفاده از آن ثابت است، مگر آنکه از آن جا کوچ کرده باشد، که در این صورت حق او از بین میرود، هرچند خیمهاش برپا باشد.
در مقابل، برخی دیگر آن را تحجیر ندانستهاند؛ هرچند گفتهاند: آن که پیش از دیگران در زمین موات خیمه زده، تا زمانی که در آن جا است، نسبت به دیگران حق اولویت پیدا میکند.
خیمه، حرز به شمار نمیرود؛ ازاین رو، چنانچه کسی مالی از خیمهای بدزدد، انگشتان دستش قطع نمیشود؛ مگر آنکه در خیمه انسانی باشد، که در این صورت، برخی سرقت از درون خیمه را سرقت از حرز شمرده و حد سرقت را ثابت دانستهاند.
ویکی واژه
نمایش عروسکی. یکی از هنرهای نمایشی که در آن عروسکها را از پشت پرده یا خیمه کوچکی به وسیله سیم یا نخ به حرکت درآورند و یک تن از داخل خیمه به زبان آنها سخن گوید.
خیمه روی آب زدن کنایه از: کار بی ثبات یا زیان آور انجام دادن.