لغت نامه دهخدا
تهجی. [ ت َ هََ ج ْ جی ] ( ع مص ) به هجا کردن سخن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). حروف مقطعات خواندن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شمردن حروف به اسمهای آنان. ( از اقرب الموارد ). هجا کردن؛ یعنی حروف مفرده را با همدیگر ترکیب دادن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || املاء نمودن. ( ناظم الاطباء ). || هجوگفتن کسی را. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ):
درین معامله یکی بیت ازرقی بشنو
نه بر طریق تهجی به وجه استدلال.انوری.|| ( اِ ) حروف تهجی؛ حروف الف، با، تا، ثا را گویند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ): حروف التهجی، حروف الفباء. ( ناظم الاطباء ). ترتیب حروف تهجی یکی: ا ب ت ث ج ح خ د ذ ر ز س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک ل م ن و هَ ی. و ترتیب دیگر ترتیب ابجدی است: ابجد، هوز، حطی، کلمن، سعفص، قرشت، ثخذ، ضنطغ. و دیگرترتیب: ابت ث، جح، خذ، ذرز، سشص... و دیگر ترتیب مغاربه و اهل اندلس است بدینگونه: ا ب ت ث ج ح خ د ذ رز ط ظ ک ل م ن ص ض ع غ ف ق س ش هَ و ی لا ( یعنی لام الف ) و دیگر ترتیب لغت عین خلیل فرهودی نیشابوری است در کتاب العین و از دورترین حروف حلق که عین است آغازد و به ظاهر به میم ختم می شود. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).