لغت نامه دهخدا
درمیان.[ دَ ] ( اِخ ) قصبه مرکزی بخش درمیان شهرستان بیرجند است. طول جغرافیائی آن 52 درجه و 57 دقیقه و عرض جغرافیائی 32 درجه و 43 دقیقه است. این قصبه در 100 هزارگزی جنوب شهر بیرجند واقع و هوای آن معتدل و آب آن از قنات است. در حدود 15 باب دکاکین مختلف دارد و ادارات دولتی، بخشداری، ژاندارمری، نمایندگی آمار، ثبت ازدواج و طلاق، دارائی، پست و تلگراف و دبستان در این ده واقع است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
درمیان. [ دَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان برخوار بخش حومه شهرستان اصفهان واقع در 28 هزارگزی شمال خاوری اصفهان و 4 هزارگزی راه فرعی حبیب آباد به اصفهان، با 191 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن فرعی است. قلعه ای قدیمی دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).، در میان. [ دَ ] ( ق مرکب، حرف اضافه مرکب ) ( از: در + میان ) مابین و وسط. ( آنندراج ). میان. ( ناظم الاطباء ). خلال. ( منتهی الارب ). و رجوع به میان شود:
از مجره و زمی و آسمان
تو بکنار وغم تو در میان.نظامی.طره و بادصبا بر سر رویت دارند