دردناک

دردناک، صفتی مرکب است که به معنای دردمند، صاحب درد، بیمار و یا دارای درد و رنج به کار می‌رود. این واژه همچنین می‌تواند به معنی دردگین نیز باشد. در منابع لغت، مترادف‌هایی چون رصین، شکی و شکیة نیز برای آن ذکر شده است. این اصطلاح در زبان فارسی برای توصیف حالتی که فرد یا چیزی با درد و الم همراه است، به کار می‌رود.

گسترش این مفهوم به معنای توصیف ابعاد مختلف درد است. درد می‌تواند جسمانی باشد، همچون دردهای ناشی از بیماری، جراحت یا خستگی. همچنین می‌تواند جنبه روانی داشته باشد، مانند دردهای ناشی از اندوه، فقدان، ناامیدی یا فشارهای روحی. درک دردناک مستلزم توجه به این تفاوت‌ها و شدت‌های مختلف درد است؛ گاه دردی خفیف و گذراست و گاه عمقی و ماندگار که زندگی فرد را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

لغت نامه دهخدا

دردناک. [ دَ ] ( ص مرکب ) دردمند. صاحب درد. ( آنندراج ). بیمار. دارای درد و رنج. دردگین. ( ناظم الاطباء ). رصین. شکی. شکیة. ( منتهی الارب ). واصب. وجع. وجعة:
کز آنگونه دیدی مرا دردناک
به غم خفته شادی ز دل رفته پاک.فردوسی.خویشان و گزیدگان و پاکان
جمع آمده جمله دردناکان.نظامی.پس از نام خدا و نام پاکان
بر آورده حدیث درد ناکان.نظامی.علیز؛ دردناک بی آرام که خواب نکند. عمد؛ سست و دردناک گردیدن مرد. کبد؛ دردناک جگر گردیدن. لعج؛ دردناک کردن اندام را. ( از منتهی الارب ). مرحان؛ دردناک شدن چشم. ( تاج المصادر بیهقی ). مض؛ دردناک کردن جراحت کسی را. ( از منتهی الارب ).|| موجع. ( ناظم الاطباء ). بادرد. دردآورد. دردآلود. اَلِم. ألیم. ( دهار ). فجیع. مؤلم. آزاردهنده. رنجاننده: این چنین سخن دردناک چرا گفت ؟ ( قابوسنامه ). پس آن ملعون کافر جرجیس را عذاب دردناک می کرد. ( قصص الانبیاء 189 ). اگر وی را قوت خیال وحفظ متخیلات بودی چون یک راه دردناک شد معاودت نکردی. ( کیمیای سعادت ).
آن نازنینان زیر خاک افکنده چرخند پاک
ای بس که نالی دردناک ار یاد ایشان آیدت.خاقانی.ضرب دث، سخین، وجیع، هبر؛ ضرب دردناک. ( از منتهی الارب ). || مجروح. زخمی: بولؤلؤ غلام مغیرةبن شعبه او را [ عمر را] سه طعنه زد، عمر دردناک شد، عبدالرحمان عوف را دست کرد و پیش کرد تا نماز کرد. ( تاریخ سیستان ). بود یک مسکین عازر نام، بر در آن توانگر افتاده بود، ریشناک و دردناک. ( ترجمه دیاتسارون ص 304 ). || آسیب دیده. آفت زده:
هر آن میوه ای کو بود دردناک
هم از جنبش خود درافتد به خاک.نظامی. || غمناک. سوزناک. غم انگیز:
کای فارغ از آه دردناکم
بر باد فریب داده خاکم.نظامی.زدی روی بر روی آن خاک پاک
بر آوردی از دل دمی دردناک.نظامی.در هر طرفی ز طبع پاکش
خواندند نسیب دردناکش.نظامی.صد هزاران قصه دارم دردناک
دور از روی تو با هر موی تو.عطار.زدم تیشه یک روز بر تل خاک
به گوش آمدم ناله دردناک.سعدی.چه عاشق است که فریاد دردناکش نیست
چه مجلس است کزو های و هو نمی آید.

فرهنگ معین

(دَ ) (ص مر. ) دردآور، الیم.

فرهنگ عمید

۱. درددار، عضوی از بدن که درد داشته باشد.
۲. دردآور.

فرهنگ فارسی

درددار، عضوی ازبدن که دردداشته باشد
( صفت ) درد آور علیم.
( صفت ) درد آلود

ویکی واژه

دردآور، الیم.

جمله سازی با دردناک

از سیل اشک و نالهٔ غم آه دردناک سوزد درون و چهرهٔ از خون منقّشم
یکی مستمندباد، یکی باد دردناک یکی باد شادکام، یکی باد شاد خوار
چو خوانم از غم تو دردناک گفته جامی هزار سوخته دل را ز دیده خون بچکانم