دادن

دادن به عنوان یک عمل انسانی و اجتماعی، به معنای انتقال و اعطای چیزی از فردی به دیگری است. این واژه در زبان فارسی، به ویژه در متون دینی و فلسفی، بار معنایی عمیق و خاصی دارد. در واقع، دادن به معنای ارزانی داشتن چیزی به کسی است، به گونه‌ای که فرد دریافت‌کننده بدون انتظار بازگشت آن را در اختیار می‌گیرد. این عمل می‌تواند شامل موارد مختلفی نظیر هدایای مادی، خدمات، محبت و حتی دانش باشد. در بسیاری از متون مذهبی، دادن به عنوان یک فضیلت و نشانه‌ای از بخشندگی و نوع‌دوستی مطرح می‌شود و به عنوان یک رفتار نیکو مورد تأکید قرار می‌گیرد. همچنین، در مواردی که فردی چیزی را به دیگری می‌دهد، ممکن است مقصود او تسلیم کردن یا ارائه چیزی باشد که به آن نیاز دارد. این عمل می‌تواند به نوعی ارتباط و نزدیکی میان افراد منجر شود و حس همبستگی اجتماعی را تقویت کند. به طور کلی، دادن به عنوان یک مفهوم، نه تنها به فعل مادی انتقال یک شیء اشاره دارد بلکه به ابعاد معنوی و احساسی نیز گسترش می‌یابد و نشان‌دهنده‌ی ارزش‌های اخلاقی و انسانی است که در جوامع مختلف مورد توجه قرار می‌گیرد.

لغت نامه دهخدا

دادن. [ دَ ] ( مص ) اسم مصدر آن دهش است. اعطاء. ( ترجمان القرآن ). ایتاء. ( ترجمان القرآن ). مقابل ِ گرفتن. در اختیار کسی گذاردن بدون برگرداندن. تسلیم کسی کردن چیزی را. ارزانی داشتن چیزی بکسی. منح. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). اکاحة. مقاواة. مشن. امداش. تمزیج. رفد. انالة. نالة نال. نیل. تفصیع. تهیث. همر. مهاتاة. شکد. ( منتهی الارب ). بذل. ( تاج المصادر ). تشکید. تلزئة. تسویم. تسویغ. اصراب. سمرجة. اطهاف. ( منتهی الارب ). عطاء. ( تاج المصادر ). معاطاة. تنویل. میح. میاحة. امتیاح. ( منتهی الارب ). امظاء. ( تاج المصادر ):
یا نرجسی و بهاری
بده مرا یک باری.ابونواس.بیک گردش بشاهنشاهی آرد
دهد دیهیم و طوق و گوشوارا.رودکی.نفرین کنم بدرد ( ز درد ) و بلا این زمانه را
کو داد کبر و مرتبت این کوفشانه را.شاکر بخاری.بگربه ده و به غلبه سپرز و خیم همه
و گر یتیم بدزدد بزنش و تاوان کن.کسائی.یا رب مرا بعشق شکیبا کن
یا عاشقی بمرد شکیبا ده.اورمزدی.ترا تاسپه داد لهراسب شاه
و گشتاسب را داد گاه و کلاه.فردوسی.که هرکز میانه نهد پیش پای
مر او رادهم دخترم را همای.فردوسی.ازو شاد شد شاه و کرد آفرین
بدادش بدو باره خویش و زین.فردوسی.کرا داد خواهد خداوند گنج
نبایدکشیدن بسی درد و رنج.فردوسی.به هر سال چندانکه خواهی دهم
دوصد گنج از این پادشاهی دهم.فردوسی.بتو داد خواهم همی دخترم
نگه کن بروی و سر و افسرم.فردوسی.نهادند مهر از برمشک چین
فرستاده را داد و کرد آفرین.فردوسی.بتو دادم آن شهر و آن روستا
تو بفرست اکنون یکی پارسا.فردوسی.بیزدان چنین گفت کای دادگر
تو دادی مرا دانش و زورو فر.فردوسی.فرامرز را داد ببر بیان
بزرین کمربست او را میان.فردوسی.چو فرزند گردد سزاوار گاه
بدو ده بزرگی و گنج و سپاه.فردوسی.از ایران و توران و هندوستان
همان ترک تا روم و جادوستان.فردوسی.ترا داد یزدان بپاکی نژاد

فرهنگ معین

(دَ ) [ په. ] (مص م. ) ۱ - چیزی را به کسی سپردن. ۲ - بخشیدن. ۳ - زدن. ۴ - حمله کردن. ۵ - خوراندن. ۶ - برآوردن، رویاندن.

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ گرفتن] چیزی به دست کسی سپردن.
۲. با دست خود چیزی در دست کسی گذاشتن.
۳. بخشیدن.
۴. سفارش کردن.
۵. ثمر کردن درخت.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ساختن ایجاد کردن.

ویکی واژه

سپردن، واگذار کردن چیزی به کسی یا جایی؛ مقابل گرفتن.
بخشیدن، زدن، حمله کردن، خوراندن، برآوردن، رویاندن.
كنش واگذار كردن و تسليم كردن؛ كنش آفريدن، خلق كردن در واژه دادار به چم آفريدگار نمايان است.
وبال است دادن به رنجور قند/كه داروی تلخش بود سودمند. «سعدی»
در آن وقت نوميدی آن مرد راست/گناهم ز دادار داور بخواست. «سعدی»
برگرفته از پارسی میانه:dah "دادن"، ماده ماضی dāt. در اوستایی: ريشه dā "دادن، نهادن". ایران باستان: dāta مشتق از هندواروپایی: ريشه -dō به معنی دادن.
 

جملاتی از کلمه دادن

از پی نظارهٔ دیوانگان دادند عقل در گذشتن ای پری‌رویان سری بالا کنید
زبان آفرینش برگشادند فزون از گفتنم انصاف دادند
داد من چیست؟ راه دادن او بر در خود پناه دادن او
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق فال کارت فال کارت فال درخت فال درخت فال نخود فال نخود