دوشا

لغت نامه دهخدا

دوشا. ( نف ) دوشنده. به قرینه کوشا و دانا و گویا تقاضا ( اقتضا ) می کند که به معنی دوشنده باشد. ( از آنندراج ). || ( ص لیاقت ) قابل دوشیدن. دوشیدنی. دوشانی. که توان دوشیدنش. دوشایی. که توان دوشید او را: گاودوشا. که می دوشند. شیرده. بسیارشیر. ( یادداشت مؤلف ). هر حیوانی که آن را می دوشند از قبیل گاو و گوسپند. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ): حلوب. حلوبة؛ شتردوشا. ( السامی فی الاسامی ) ( دهار ). حلبانة؛ شتردوشا. ( تفلیسی ). لقوح؛ شتردوشا. ( مهذب الاسماء ):
همان گاودوشا به فرمانبری
همان تازی اسب رمنده فری.فردوسی.ز گاوان صدوسی هزار از شمار
ز میشان دوشا هزاران هزار.اسدی.گاودوشای عمر بدخواهش
بره خوان شیر گردون باد.ابوالفرج رونی.گاو دوشای عمر او ندهد
زین پس از خشکسال حادثه شیر.انوری.|| کسی که هرچه داشته باشد بتدریج از او بگیرند. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ).

فرهنگ معین

۱ - (ص فا. ) دوشنده. ۲ - (ص. ) قابلِ دوشیدن. ۳ - هر حیوانی که شیر دهد.

فرهنگ عمید

۱. دوشنده.
۲. دوشیدنی: ز گاوان صدوسی هزار از شمار / ز میشان دوشا هزاران هزار (اسدی: ۳۶۵ ).
۳. گاو یا گوسفند که شیر بدهد و شیر او را بدوشند.

فرهنگ فارسی

دوشنده، دوشیدنی، گاووگوسفندکه شیربدهد
( اسم ) ۱ - شیره ( مطلقا ). ۲ - شیره انگور.

ویکی واژه

دوشنده.
قابلِ دوشیدن.
هر حیوانی که شیر دهد.

جمله سازی با دوشا

جامی این خرقه پرهیز بینداز که یار همدم بی سر و پایان شود و رندوشان
تو هم از نالهٔ بلبل نشستن آموز صحن این باغ پر از خانه به‌دوشان گل است
جستم از جای ولی هوش و خرد پیشاپیش رفتم از خویش ولی علم و عمل دوشادوش
خاطر خرقه به دوشان چقدر منظور است گنج خورشید گدازند به ویرانه صبح
خرقه بر دوشان از فرزند و زن بگسیخته شوره پشتانند از بار گران بگریخته
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال قهوه فال قهوه فال نخود فال نخود فال تخمین زمان فال تخمین زمان