شرمسار

شرمساری یا شرمندگی یک عاطفه اجتماعی است که در تعاملات اجتماعی برخی افراد بروز می‌یابد. این حالت ناشی از ارزیابی خود به عنوان فردی کم‌ارزش‌تر در مقایسه با دیگری است و در مواردی شدت آن به حدی می‌رسد که سایر تعاملات اجتماعی را مختل کرده و فرد را دچار افسردگی می‌نماید. شرمساری، حالتی عاطفی است که با درجات خفیف تا شدید ناخوشایندی همراه بوده و معمولاً هنگامی تجربه می‌شود که فرد رفتاری نامتعارف و مغایر با هنجارهای اجتماعی انجام می‌دهد. شرمساری که اغلب در دسته احساسات شرم و گناه قرار می‌گیرد، به عنوان یک احساس خودآگاه تلقی شده و می‌تواند تأثیر منفی عمیقی بر افکار و رفتار فرد داشته باشد.

لغت نامه دهخدا

شرمسار. [ ش َ ] ( ص مرکب ) شرمنده و منفعل و خجل. ( ناظم الاطباء ). سرافکنده. آزرمگین. شرمگین. خجلان. ( یادداشت مؤلف ). شرم زده. شرمنده. شرمگین. ( آنندراج ). شرمنده. ( شرفنامه منیری ):
شکر و سیم پیش همت او
از من و شعر شرمسارتر است.خاقانی.ای در بار امید از تو شده تنگبار
از شکر تنگ تو تنگ شکر شرمسار.خاقانی.بخت آمد خون گریست پیشم
کز رنگ سیاه شرمسارم. خاقانی.حاشا که مرا از او به رفتن
بس دیرنه شرمسار بیند.نظامی.ای که از امروز نیی شرمسار
آخر از آن روز یکی شرم دار.نظامی.ای هنر از مردی تو شرمسار
از هنر بیوه زنی شرم دار.نظامی.کای من مسکین به تو در شرمسار
از خجلان درگذر و درگذار.نظامی.یکی باز پس خائن شرمسار
نیابد همی مزد ناکرده کار.سعدی ( بوستان ).اگر بنده ای دست حاجت برآر
وگر شرمسار آب حسرت ببار.سعدی ( بوستان ).به حسرت تحمل کنان شرمسار
چو درویش در دست سرمایه دار.سعدی ( بوستان ).کرم بین و لطف خداوندگار
گنه بنده کرده ست و او شرمسار.سعدی ( گلستان ).نگویم خدمت آوردیم و طاعت
که از تقصیر خدمت شرمساریم.سعدی.بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ
وگر نه تا به ابد شرمسار خود باشیم.حافظ.بس که در خرقه آلوده زدم لاف صلاح
شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم.حافظ.ز دست کوته خود زیر بارم
که از بالابلندان شرمسارم.حافظ.شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه ام
ای فلک این شرمساری تا به کی باید کشید.حافظ.دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک
منت خدای را که نیم شرمسار دوست.حافظ.تا به کی شرمسار باید بود
مدتی هم بکار باید بود.اوحدی.هر سیه کاری که از کردار خود شد منفعل
ابر رحمت از جبین شرمسار خویش یافت.صائب تبریزی ( از آنندراج ).ابد را بقا مستعار از تو هست
بقا در بقا شرمسار از تو هست.مؤلف شرفنامه منیری.- شرمسار ساختن؛ شرمسار کردن. شرمنده کردن. خجل کردن:

فرهنگ معین

( ~. ) (ص مر. )خجل،شرمنده،منفعل.

فرهنگ عمید

خجل، شرمنده: ای هنر از مردی تو شرمسار / از هنر بیوه زنی شرم دار (نظامی۱: ۴۷ ).

فرهنگ فارسی

خجل، شرمنده
( صفت ) خجل شرمنده منفعل.

ویکی واژه

خجل، شرمنده، منفعل.

جمله سازی با شرمسار

چون کساد هدیه آنجا شد پدید شرمساریشان همی واپس کشید
بگذار که خویش را به زاری بکشم مپسند که بار شرمساری بکشم
خون دل آنقدر بدامن ریخت که من از دیده شرمسار شدم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال فرشتگان فال فرشتگان فال ابجد فال ابجد فال تاروت فال تاروت