کلمه رش در زبان فارسی دارای معانی متنوعی است. این واژه میتواند به قطرات ریز آب یا مایعات دیگر که بر روی زمین میریزند و پخش میشوند، اشاره کند. همچنین به بارانهای سبک و ریز نیز اطلاق میشود. از سوی دیگر، رش به معنای بازو، به ویژه از ناحیه سر دوش تا آرنج نیز به کار میرود. در زبان لری، این کلمه به معنای ترکیب رنگهای سفید و سیاه نیز استفاده میگردد. علاوه بر این، در فرهنگ لغت عربی به فارسی، رش به عنوان اسپری نیز معنا شده است. این تنوع در معانی نشاندهنده غنای زبان فارسی و کاربردهای مختلف این واژه در زمینههای گوناگون است.
رش
لغت نامه دهخدا
رش و سنگ کم و ترازوی کژ
همه تدبیر مرد غدار است.ناصرخسرو.گز و ذرع. ( ناظم الاطباء ). گز. ( برهان ). مطلق گز. ( لغت محلی شوشتر ). || ارش یعنی از آرنج تا سر انگشتان. ( از انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ خطی ) ( لغات شاهنامه )( از شعوری ج 2 ورق 8 ). واحد طول، و آن برابر است با فاصله سر انگشت میانه دست تا آرنج. ( از فرهنگ فارسی معین ). مخفف ارش، و آن از آرنج تا سر انگشتان دست است. ( از برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ). مخفف ارش از آرنج تا سر انگشتان، آنرا گز دست نیز گویند و به عربی ذراع الید خوانند. ( از لغت محلی شوشتر ). پیمودن زمین بود نه جامه. ( لغت فرس اسدی نسخه عباس اقبال ص 207 ). این لغت بر این معنی در هیچیک از نسخ دیگر نیست و در نسخه اساسی هم امثال ندارد. ( حاشیه همان صفحه ):
ز بالا فزون است ریشش رشی
تنیده در او خانه صد دیوپای.معروفی.چهل رش به بالا و پهنا چهل
نکرد از بنه اندر او آب و گل.دقیقی.ز صد رش فزونست بالای او
همان سی وهشت است پهنای او.فردوسی.به رش کرده بالای این پل هزار
بخواهی ز گنج آنچه خواهی بکار.فردوسی.کمندی فروبرده بالای او
سرش بیست رش بد به پهنای او.فردوسی.تو زآن مرز یک رش مپیمای پای
چو خواهی که پیمان بماند بپای.فردوسی.ز ده رش فزون بود پهنای او
چهل رش بپیمود بالای او.فردوسی.نه من و نیمش تیغی که بدو جوید کین
فرهنگ معین
( ~. ) (اِ. ) نوعی جامة ابریشمین گرانبها.
(رَ ) (اِ. ) ۱ - پشته، تپه. ۲ - زمین پشته پشته.
( ~. ) [ ع. ] ۱ - (مص ل. ) چکیدن آب و خون و اشک. ۲ - باران اندک و ریزه باریدن. ۳ - (اِ. ) باران ریزه، باران اندک، ج. رشاس.
(رَ شّ ) [ ع. ] (مص ل. ) ۱ - آب پاشیدن. ۲ - آب زدن به متاع برای سنگین شدن آن.
( ~. ) (اِ. ) ۱ - بازو. ۲ - واحد طول، از نوک انگشت میانه تا آرنج.
(رَ ) [ په. ] (اِخ. ) نام روز هجدهم از هر ماه شمسی.
(رُ ) (اِ. ) چشم غره، نگاه خشمگین.
فرهنگ عمید
جامۀ ابریشمی.
۱. تپه، پشته، تل.
۲. زمین پشته پشته: هرچه بخواهد بده که گنده زبان است / دیو رمیده نه کنده داند و نه رش (منجیک: شاعران بی دیوان: ۲۳۳ ).
۱. اندک اندک و ریزه ریزه آمدن باران.
۲. پاشیدن.
۳. (اسم ) قطره.
= رشن: درآمد در آن خانهٴ چون بهشت / به روز رش از ماه اردیبهشت (عنصری: ۳۵۲ ).
فرهنگ فارسی
اندازه ازسرانگشت میانه دست تا آرنج که نیم متراست، تپه، پشته، تل، زمین پشته پشته
۱ - ( مصدر ) چکیدن آب و خون و اشک. ۲ - باران اندک و ریزه باریدن. ۳ - ( اسم ) باران ریزه باران اندک جمع رشاس.
چکانیدن آب و خون و اشک. چکیدن آب و خون و اشک. یا با آب پاش فشاندن بافنده بر بافته.
جمله سازی با رش
کشورشان بُد ز حد آسیا تا به حد قارهٔ افریقیا
نامده اشتر ز سما بر سرش گشت لگد کوب بلا پیکرش
پایی سبک رکاب کن، از خاک، جان برآر بنمای یک کرشمه و هفت آسمان بسوز