دورانی

لغت نامه دهخدا

دورانی. [ دَ وَ ] ( ص نسبی ) منسوب به دوران. چرخش.
- حرکت دورانی؛ جنبش چرخشی. حرکت بطور دایره؛ یعنی دهری و زمانی. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

منسوب به دوران. چرخش.

جمله سازی با دورانی

و حرکت دورانی آن ها به منزله ی رقص است از شدت طرب و این حرکت معدل فیض‌هایی است که به اشراق هی برند و هر اشراقی را طرب تازه ای است.
تو سر به سر جانی مگر یا خضر دورانی مگر یا آب حیوانی مگر کز خلق پنهان می‌روی
بود دورانی که جم جام شهنشاهی گرفت غیر نام اکنون نشان از جام و از جم هیچ نیست
بعدها و در دورانی که دکتر میلسپو در رأس وزارت مالیه ایران قرار داشت، مورخ‌الدوله نیز به ریاست دادگاه‌های اداری وزارت مالیه منصوب گردید.
یک مثالی که از فرونشست کند رونده زمین لغزش نهر سریع است که مرکز عمیق فرونشست دورانی در کوه‌های سومان در واشینگتن قرار دارد.
گاهان، سروده زرتشت، از نظر سبک، کهن‌ترین بخش اوستا به‌شمار می‌آید اما یشت‌ها که مجموعه‌ای از سرودهایی در ستایش برخی ایزدان پیش-زرتشتی است، از دورانی بسیار پیشتر از زرتشت بر جای مانده‌است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
امری
امری
حوصله
حوصله
حق الزحمه
حق الزحمه
مهوا
مهوا