دانستن

دانستن به معنای شناخت و آگاهی از واقعیت‌ها، اطلاعات و دانش در مورد یک موضوع خاص است. این فهم و آگاهی می‌تواند از راه‌های مختلفی مانند یادگیری، تجربه شخصی، مشاهده مستقیم یا مطالعه کتاب‌ها و منابع علمی به دست آید. در واقع، دانستن تنها به جمع‌آوری اطلاعات محدود نمی‌شود، بلکه شامل درک عمیق از مفاهیم و توانایی به خاطر سپردن آنها نیز می‌باشد. این فرآیند به ما کمک می‌کند تا نه تنها اطلاعات را یاد بگیریم، بلکه بتوانیم آنها را تحلیل کنیم و در زندگی روزمره خود به کار ببریم. به عبارت دیگر، دانستن یک مهارت حیاتی است که در شکل‌گیری تفکر انتقادی و تصمیم‌گیری‌های آگاهانه نقش دارد.

لغت نامه دهخدا

دانستن. [ ن ِ ت َ ] ( مص ) دانائی حاصل کردن. ( از ناظم الاطباء ). دانش. علم. ( تاج المصادر بیهقی ). فقه. شعر. ( دهار ) ( ترجمان القرآن جرجانی ). علم پیدا کردن. تعلم. اعتلام. ( منتهی الارب ). دریافتن. یافتن. درایه. ( ترجمان القرآن جرجانی ). معرفت پیدا کردن. اذن. ذبر. ( منتهی الارب ). رؤیة ( با دو مفعول، گویند: رآه عالماً؛ دانست او را دانشمند ). ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن ). سحر. غوص. مقابل جهل. عقل. ایناس. ( منتهی الارب ). احاطة. ( ترجمان القرآن جرجانی ). اذن. قوله تعالی: فاذنوا بحرب من اﷲ ورسوله. ( قرآن 279/2 )؛ یعنی بدانید. ( منتهی الارب ).
اگر پهلوانی ندانی زبان
بتازی تو اروند را دجله خوان.فردوسی.طالع دانستن از قبل ارتفاع آفتاب. ( التفهیم بیرونی ص 302 ). و این سویها ( جهات اربعه ) چگونه باید دانستن. ( التفهیم بیرونی ص 46 ).
نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست
لنج پرباد مکن بیش و کتف برمفراز.لبیبی.ز دانش نخست آنکه آید بکار
بهین هست دانستن کردگار.اسدی.هست بسوی تو همانا چنانک
فضل به دانستن تازیستی.ناصرخسرو.دیدن و دانستن عدل خدای
کار حکیمان و ره انبیاست.ناصرخسرو.شرب؛ دانستن و دریافتن. شذو؛ دانستن خبر را پس فهمانیدن آنرا. خوف؛ بیقین دانستن. شِعر، شِعَر، شَعَر، شَعَرة، شِعرَة، شُعرَة، شِعری، شَعری، شُعری، شُعور، شُعورة، مُشعور، مشعورة، مشعوراء؛ دانستن و اندریافتن. ( از منتهی الارب ). دری، دریة، درایة، دریان؛ دانستن چیزی را. ( منتهی الارب ). بطن؛ اندرون کار بدانستن. ( تاج المصادر بیهقی ). حق؛ درست بدانستن. ( منتهی الارب ). تفرس؛ دانستن بعلامت و نشان. ( منتهی الارب ). شعور؛ دانستن از طریق حس. ( دهار ). ملابسه؛ دانستن آنچه در باطن کسیست. ( منتهی الارب ). || فهمیدن. فهم کردن.فهم. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). فهامة. فهامیة. ( منتهی الارب ). درک. ادراک. درک کردن. وقوف. واقف گشتن. پی بردن. آگاه شدن. مطلع شدن. خبر یافتن. خُبر. بصارت. ( تاج المصادر بیهقی ). سر درآوردن. زکن. ازکان. احسان. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن ). بَیْه ْ.( منتهی الارب ):
گربزان شهر بر من تاختند
من ندانستم چه تنبل ساختند.رودکی.

فرهنگ معین

(نِ تَ ) [ په. ] (مص ل. )۱ - با خبر شدن. ۲ - شناختن. ۳ - توانستن. ۴ - به حساب آوردن، پنداشتن. ۵ - فهمیدن.

فرهنگ عمید

۱. دانایی و آگاهی داشتن.
۲. گمان کردن، پنداشتن، به حساب آوردن: گر از پیوند او فخریت نبوَد / چنین دانم که هم عاری نباشد (انوری: ۸۲۰ ).
۳. [قدیمی] تشخیص دادن: شب و روز در بحر سودا و سوز / ندانند زآشفتگی شب ز روز (سعدی۲: ۲۰۸ ).
۴. [قدیمی] شناختن.
۵. [قدیمی] توانستن.

فرهنگ فارسی

دانایی و آگاهی داشتن، علم وفضل، علم ومعرفت داشتن
( مصدر ) ( دانست داند خواهد دانست بدان داننده دانا دانسته دانش. ۱ - آگاه داشتن. ۲ - شناختن کسی را: تا زمانی تا من در میدان روم و خود را بنمایم تا مرا بدانند. ۳ - معرفت یافتن علم یافتن دانا شدن. ۴ - توانستن.

ویکی واژه

فهمیدن، با خبر شدن.
شناختن.
توانستن.
به حساب آوردن، پنداشتن.

جمله سازی با دانستن

در ریادارند علم شرع را خود ندانستند اصل و فرع را
از بوی کباب می توان دانستن کز عشق در آتش است جایی دل ما
نمایندگان اتحادیه اروپا کشتارهای سال ۱۳۶۷ در ایران را نسل‌کشی دانستند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال ای چینگ فال ای چینگ فال سنجش فال سنجش فال ابجد فال ابجد