زه

زه

کلمه زه در زبان فارسی معانی متعددی دارد.

این واژه به نوار یا رشته‌ای که برای کشیدن کمان استفاده می‌شود، کناره یک چیز، نطفه و بچه اشاره دارد.

همچنین به منبع آب یا چشمه‌ای که از زمین خارج می‌شود، به عنوان عبارت تحسینی به معنای خوشا یا آفرین و به عمل زایمان نیز کاربرد دارد.

علاوه بر این، زه به معنای خروج آب از درز چیزی و به عنوان ضمیر اول شخص مفرد، یعنی من یا بنده نیز به کار می‌رود.

لغت نامه دهخدا

زه. [ زِه ْ ] ( اِ ) بمعنی پاداش نیکی است. ( برهان ) ( آنندراج ). پاداش و جزا و مکافات و مزد و جزای نیکی. ( ناظم الاطباء ). || ( صوت ) کلمه ای باشد که در محل تحسین گویند همچون آفرین و بارک اﷲ. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). کلمه ای است که در محل تحسین گویند. ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ). کلمه تحسین و آفرین. ( غیاث ) ( از فرهنگ رشیدی ). و لفظ زهی از این است. ( غیاث ). ادات تحسین. آفرین. احسنت. خوشا. نیکا. ( فرهنگ فارسی معین ). کلمه تحسین است بمعنی احسنت. آفرین. مرحبا. مرحباً بک. بارک اﷲ. زهی. ماشأاﷲ. مریزاد. وه وه. خه خه. به به. بخ بخ. چشم بد دور. تبارک اﷲ. بنامیزد. تعالی اﷲ. خه. فری. لوحش اﷲ. 

فرهنگ معین

( ~. ) [ متر. معر. زیق ] (اِ. ) کنارة چیزی.
( ~. ) ۱ - (اِمص. ) زاییدن. ۲ - تراوش آب از درز چیزی. ۳ - (اِ. ) نطفه. ۴ - بچه. ۵ - چشمه.
( ~. ) (اِ. ) چلة کمان.
(زِ ) (شب جم. ) از ادات تحسین به معنی خوشا، آفرین.

فرهنگ عمید

۱. (زمین شناسی ) آب زیرزمینی که از زمین یا شکاف سنگ تراوش می کند.
۲. (بن مضارعِ زهیدن ) = زهیدن
۳. (اسم مصدر ) [قدیمی] زایش.
۴. [قدیمی] نطفه.
۵. [قدیمی] بچه.
۶. (زیست شناسی ) [قدیمی] = زهدان
* زه زدن: (مصدر لازم ) [عامیانه]
۱. از پا درآمدن به سبب ناتوانی و خستگی.
۲. زیر بار ماندن.
۳. از زیر بار دررفتن.
کلمۀ تحسین، آفرین، خوب، مرحبا.
۱. (موسیقی ) تار ساز.
۲. رودۀ تابیده که به کمان می بستند، چلۀ کمان.
۳. [قدیمی] رشتۀ باریک تابیده از رودۀ گوسفند، ابریشم، یا فلز.

فرهنگ فارسی

( اسم ) کناره چیزی: زه حوض زه پیراهن. یا زه چشم حاشیه و کناره چشم. یا زه دامن ریشه و حاشیه و نوار و سجاف آن. یا زه گریبان آرایش زری یا ابریشمی یا زه یکتایی نوعی از زه و آن رشته ایست ابریشمین که با تار های زر و سیم تابیده بگرد آستین یا گریبان دوزند.
رودی است که از عراق سر چشمه گرفته از بلوک لاهیجان عبور کرده قسمتی از بلوک منگور را آب دهد وباز به عراق باز گردد

فرهنگستان زبان و ادب

{bowstring} [ورزش] رشته ای کشسان و بسیار مقاوم که به سر بازوهای کمان وصل می شود
{string} [ورزش] تار یا سیمی که به صورت مشبک بر قاب دستاک می کشند تا سطحی محکم و سبک برای ضربه زدن به توپ به دست آید
{chord} [موسیقی] رشته ای از جنس های مختلف که در سازهای زهی بین دو نقطه ثابت می شود و براثر ارتعاش، صوت موسیقایی ایجاد می کند متـ. وتر

دانشنامه عمومی

زه، روستایی در دهستان نخلستان بخش مرکزی شهرستان کهنوج در استان کرمان ایران است. این روستا، مرکز دهستان نخلستان است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۷۱۱ نفر ( ۲۰۰ خانوار ) بوده است.

ویکی واژه

چله کمان. کمان بزه را به بازو فگند..... به بند کمر بر بزد تیر چنگ
کناره چیزی.
نطفه.
بچه.
چشمه.
(شبه‌جمله): از ادات تحسین به معنی خوشا، آفرین.
زاییدن.
تراوش آب از درز چیزی.
ضمیر اول شخص مفرد، من، بنده.
زیق
فرانسوی از فنلاندی

جملاتی از کلمه زه

زه کمان به خوبی کشیده شده بود و تیر آماده پرواز به سوی هدف بود.

زه ماشین به عنوان یک عنصر مهم در طراحی خودرو، به بهبود آیرودینامیک و کاهش صدای باد کمک می‌کند.

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم