استیصال

کلمه استیصال به معنای ناامیدی، درماندگی و عدم توانایی در پیدا کردن راه حل برای یک مشکل یا وضعیت دشوار است. این واژه به حالتی اشاره دارد که فرد یا گروهی در شرایط سخت و پیچیده قرار دارد و احساس می‌کند که هیچ راهی برای خروج از آن وضعیت ندارد.

در مجموع، استیصال به معنای فقدان امید و احساس ناتوانی در مواجهه با مسائل و مشکلات زندگی است.

لغت نامه دهخدا

استیصال. [ اِ ] ( ع مص ) بیخ برآوردن. ( غیاث ). از بن برکندن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( غیاث ). از بیخ برکندن. ریشه کن کردن. بیخ کند کردن. از بن برانداختن. از بن برافکندن. برکندن. برانداختن. اِجتیاح ِ. اصطلام. اخترام. ابتیاض. استباحة. دوع: اگر پس از این خیانتی ظاهر گردد استیصال خاندانش باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 520 ). اگر ما دبیری را فرمائیم که چیزی نویس اگرچه استیصال او در آن باشد زهره دارد که ننویسد. ( تاریخ بیهقی ص 26 ). و چون... خواستی که حشمت و سطوت براند که اندر آن ریختن خونها و استیصال خاندانها باشد ایشان [ خردمندان ] آنرا دریافتندی. ( تاریخ بیهقی ص 100 ). و زن وکودکان را ببرده بیاورد و جهودان را استیصال کرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 6 ). و خاندانهای بزرگ را استیصال کردی و با این همه عیب ها بخیل بودی [ یزدجرد ]. ( فارسنامه ابن البلخی ص 74 ). قصد خاندانهای قدیم و دودمان های کریم نامبارک باشد، و اقدام بر استیصال و اجتیاح پادشاهان منکر و ملوم. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 240 ). عزیمت استیصال او مصمم فرمود... ( جهانگشای جوینی ). || برکنده شدن. || موی در موی خویش پیوند کردن. ( زوزنی ). موی در موی پیوستن خواستن. موی کسی بموی خود بستن خواستن. آنک کسی خواهد تا موی در موی وی پیوندد. ( تاج المصادر بیهقی ).

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع. ] ۱ - (مص م. )از ریشه کندن. ۲ - (مص ل. ) کنده شدن. ۳ - درمانده و بیچاره شدن. ۴ - (اِمص. ) درماندگی، بیچارگی.

فرهنگ عمید

۱. از بیخ و بن کندن، ریشه کن کردن، برانداختن.
۲. درمانده و بیچاره شدن، درماندگی: با حالت استیصال پرسید: حالا چه کار کنم؟.

فرهنگ فارسی

ازبیخ وبن برکندن، ریشه کن ساختن، ازبن برافکندن، برانداختن، درمانده وبیچاره شدن، بی چیزشدن
۱ -( مصدر ) از ریشه کندن از بیخ بر آوردن. ۲ - ( مصدر ) بر کنده شدن از بیخ بر کنده گشتن. ۳ - درمانده و بیچاره شدن. ۴ - ( اسم ) ناچاری درماندگی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] از بن برکندن را استیصال گویند و واژۀ استیصال در باب هایی مانند طهارت و دیات به کار رفته و موجب ثبوت احکامی گشته است.
استیصال در چیدن ناخن برای مردان و عدم استیصال موضع ختنه در زنان مستحب است.
دیه بریدن زبان
در بریدن زبان شخص سالم از بن، اعم از بزرگسال و خردسال، دیۀ کامل و در بریدن زبان لال و نیز زبان کودکی که به سنّ نطق رسیده، ولی توانایی سخن گفتن ندارد، یک سوم دیه ثابت است.
دیه بریدن بینی و گوش
استیصال بینی و نیز هر دو گوش، دیۀ کامل و استیصال یک گوش، نصف دیه دارد.

ویکی واژه

از ریشه کندن.
کنده شدن.
درمانده و بیچاره شدن.
درماندگی، بیچارگی.

جملاتی از کلمه استیصال

ایشان جواب دادند که: إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ ما بآنچه شما را بآن فرستادند نخواهیم گرویدن. قیل هذا اخبار عنهم و عمن تقدمهم من الامم، انهم اجابوا الانبیاء بذلک حین دعوهم الی ترک التقلید، ثم رجع الی ذکر الامم الخالیة، فقال: فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ. اهلکناهم، هلاک استیصال، فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ. قال القفال لیس هذا لمحمد و لا لامته.
بی‌تردید جنابعالی ارزش دوستی دو ملت بزرگ ایران و چین را بیش از قراردادی می‌دانید که نظام جمهوری اسلامی آن را از روی استیصال امضا می‌کند و نزد ملت ایران یادآور قراردادهای ننگینِ ترکمانچای و گلستان است بنابراین انتظار داریم با فراخواندنِ وزیر امور خارجهٔ خود به پکن از پیگیریِ این قرارداد جلوگیری به عمل آورید.
فصل دوم، در وقایع حالات اولاد کسری است که پس از استیصال عجم و دولت اسلامی به سیستان آمده‌اند و ظهور صفاریان تا زمان ملک قطب‌الدین محمد ثالث، فصل سوم از مزمان ملک قطب‌الدین محمد است تا عصر مؤلف و تاریخ ختم تألیف کتاب؛ یعنی سال ۱۰۲۸ه‍.ق خاتمه در شرح وقایعی است که مؤلف خود عیناً و شخصاً مشاهده کرده و به ضبط دقیق آنها پرداخته‌است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم