گزیدن

واژه‌ی گزیدن مصدری است با ریشه‌ای کهن که از زبان پهلوی به فارسی راه یافته است. در پهلوی، این واژه به صورت ویچیتن به‌کار می‌رفته و به معنای انتخاب کردن و تعیین کردن بوده است. بررسی‌های ریشه‌شناختی، ارتباط این واژه را با صورت اوستایی ویکای به معنی دیدن‌گر و نیز با واژه‌ای در زبان ارمنی به شکل وچیت به معنی پاک و خالص نشان می‌دهد. این پیوندهای زبانی، تنها به حوزه‌ی زبان‌های ایرانی محدود نمی‌شود و ردّ آن را تا زبان سانسکریت نیز می‌توان دنبال کرد. در این زبان، ریشه‌ی چای به همراه پیشوند وی معنای انتخاب کردن را می‌رسانند. همچنین، شواهدی از هم‌خانوادگی این واژه در گویش‌های گوناگون از جمله بلوچی وجود دارد که در قالب گیسی نگ، جیشی و نغ به کار رفته و بر عمل انتخاب دلالت دارند. بنابراین، می‌توان دریافت که مفهوم بنیادین گزیدن در گذر زمان و در گستره‌ای وسیع از زبان‌ها، حول محور گزینش، برگزیدن و جدا کردن چیزی با دقّت استوار بوده است. این تطور معنایی و آوایی، گواهی بر غنای و پیوستگی تاریخی زبان فارسی با دیگر زبان‌های کهن است.

لغت نامه دهخدا

گزیدن. [ گ ُ دَ ] ( مص ) ( از «گز» + «یدن » = پسوند مصدری ) پهلوی، ویچیتن ( انتخاب کردن، تعیین کردن ). اوستا، ویکای ( دیستنگر )، ارمنی ع وچیت ( پاک، خالص ). سانسکریت، چای + وی ( انتخاب کردن )، بلوچی، گیسی نگ، جیشی، نغ ( انتخاب کردن ) ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). انتخاب کردن. ( برهان ) ( آنندراج ). پسند نمودن و اختیار کردن.( غیاث ). برگزیدن. اختیار. انتخاب کردن:
گر درم داری گزند آرد به دین
بفکن او را گرم و درویشی گزین.رودکی.از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی
به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی.رودکی.راهی راست است بگزین ای دوست
دور شو از راه بی کرانه و ترفنج. رودکی.زیبا نهاده مجلس و زیبا گزیده جای
ساز شراب پیش نهاده رده رده.شاکر بخاری.هوای ترازان گزیدم ز عالم
که پاکیزه تر از سرشک هوایی.زینبی.زاغ بیابان گزید چون به بیابان سزید
باد به گل بروزید گل به گل اندر غژید.کسایی.مرا مهر او دل بدیده گزید
همی دوستی از شنیده گزید.فردوسی.همان بوم آزاد و فرزند و گنج
بمانیم با تو گزینیم رنج.فردوسی.بدو گفت بگزین ز لشکر سوار
وز ایدر برو تا در شهریار.فردوسی.گفتم زمانه شاه گزیند بر او دگر؟
گفتا گزیده هیچکسی بر یقین گمان.فرخی.او را گزید لشکر او را گزید رعیت
او را گزید دولت او را گزید باری.منوچهری.چون بیابی مهر و کین آن را ببین این را ستر
چون ببینی بخل وجود این را گزین آن را گزای.منوچهری.نمی گزیند هیچ نزدیکی را بر نزدیکی او. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312 ). قدرتی بنمای از اول پس حلم گزین. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390 ). سزاوارتر که روح را نیز طبیبان و معالجان گزینند. ( تاریخ بیهقی ).
کیان نشستنگهی دلپذیر
گزیدند بر گوشه آبگیر.اسدی.بگزین طریق حکمت و مر تن را
مگزین به دین و جان و خرد مگزین.ناصرخسرو.بگزین زین دو یکی را و مکن قصه دراز
نتوانست کسی کرد دل خویش دو نیم. ناصرخسرو.نیارم گزیدن کسی را بر ایشان

فرهنگ معین

(گُ دَ ) (مص م. ) ۱ - پسند کردن، انتخاب کردن. ۲ - جدا کردن.

فرهنگ عمید

۱. گاز گرفتن، دندان گرفتن.
۲. نیش زدن.
پسندیدن و جدا کردن چیزی یا کسی از میان چند چیز یا چند نفر، انتخاب کردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( گزید گزیند خواهد گزید بگزین گزیننده گزیده گزینش ) انتخاب کردن اختیار کردن: آن عدد که بطلمیوس قطر را بگزید... یا گزیدن بر... ترجیح دادن بر: دست نادان بر دشمن دانا مگزین. یا گزیدن چیزی از چیزی. جدا کردن آن ازین تمیز دادن: گر نبودی نیل را آن نور و دید از چه قبطی را زسبطی می گزید ? ( مثنوی ) یا گزیدن وقت. اختیار وقت.

ویکی واژه

گزینش، انتخاب.
جدا کردن، پسند کردن، انتخاب کردن‌‌.
نیش زدن.

جمله سازی با گزیدن

تا بسته ام گزیدن آن لب به خود خیال آب حیاتم از بن دندان برآمده ست
ما را هوس بوسه دهد، لب به گزیدن شیرین دهنانند ز خمیازه کشانت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال ای چینگ فال ای چینگ فال جذب فال جذب فال تاروت فال تاروت