کشمکش

کشمکش به معنای درگیری، تضاد یا رقابت بین دو یا چند طرف است که بر سر یک موضوع خاص، منافع یا نظرات متفاوت شکل می‌گیرد. این واژه به وضعیتی اشاره دارد که در آن طرفین در تلاش هستند تا خواسته‌ها یا نظرات خود را به کرسی بنشانند و ممکن است به شکل‌های مختلفی از جمله بحث، مشاجره یا حتی درگیری فیزیکی بروز کند.

ویژگی‌ها:

وجود طرفین مختلف: کشمکش شامل دو یا چند طرف است که نظرات یا منافع متفاوتی دارند.
رقابت بر سر منابع یا ایده‌ها: این درگیری می‌تواند بر سر منابع محدود، قدرت، یا ایده‌ها باشد.
احساسات شدید: آن‌ها معمولاً با احساسات قوی مانند خشم، ناامیدی یا اضطراب همراه هستند.

مثال‌ها:

در زندگی روزمره: کشمکش بین دو دوست بر سر یک تصمیم مشترک.
در محیط کار: تضاد میان دو همکار که هر کدام می‌خواهند ایده خود را پیاده کنند.
در جامعه: کشمکش‌های اجتماعی که به خاطر تفاوت‌های فرهنگی یا سیاسی به وجود می‌آید.

لغت نامه دهخدا

کشمکش. [ ک َ / ک ِ م َ / م ِ ک َ / ک ِ ] ( اِ مرکب ) کشاکش. ( ناظم الاطباء ). تعارض. جدال. ( یادداشت مؤلف ). گیرودار:
مجنون کمر موافقت بست
از کشمکش مخالفت رست.نظامی.من زین دو علاقه قوی دست
در کشمکش اوفتاده پیوست.نظامی.نگر تا بطوفان ز دریای آب
درین کشمکش چون نمایم شتاب.نظامی.کشمکش هرچه درو زندگیست
پیش خداوندی او بندگیست.نظامی.در حرم دین بحمایت گریز
تا رهی از کشمکش رستخیز.نظامی.طایفه نخجیر در وادی خوش
بودشان باشیر دائم کشمکش.مولوی.|| کشیدن چیزی و واگذاشتن و دوباره کشیدن و واگذاشتن. || فرمایش های متوالی و پی درپی. امر و نهی. || غم و الم. اندوه بسیار سخت. || خوشی و شادمانی وناخوشی. ( ناظم الاطباء ).
کشمکش. [ ک ُ م َ ک ُ ] ( اِ مرکب ) ترس. بیم خوف. || بانگ غازیان در میدان جنگ که فریاد می کنند: بکش و مکش. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(کِ مَ کِ ) (اِمر. ) ۱ - کشیدن و رها کردن. ۲ - از هر سو کشیدن. ۳ - جدال، ستیزه.

فرهنگ عمید

نزاع، دعوا، ستیزه.

فرهنگ فارسی

مرکب ازکش(امر )ومکش(نهی )کنایه ازکشاکش وگفتگووامرونهی وجروبحث وجنگ ونزاع وزدوخورد
ترس.بیم خوف
( اسم ) ۱ - کشیدن و رها کردن. ۲ - از هر سو کشیدن کشاکش. ۳ - جدال ستیزه: ( روز و شب در جنگ و اندر کش مکش کرده چالیش آخرش با اولش ). ( مثنوی ) ۴ - خوشی و نا خوشی غم و شادی. ۵ - امر و نهی.

فرهنگستان زبان و ادب

{conflict} [علوم نظامی] نزاع مسلحانه یا برخورد بین دو ارتش منظم یا بین اقوام یک کشور برای دستیابی به هدف های محدود سیاسی یا نظامی

جملاتی از کلمه کشمکش

هر چند که پیچیده به می چون رگ تلخی در کشمکش از رنج خمارست دل ما
بزم در کشمکش بیم و امید است هنوز همه را بی خبر از گردش افلاک انداز
فارغ از کشمکش عشوه جنونی دارم پشت پایی به سر کوه و بیابان زده‌ای
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم