لغت نامه دهخدا
ناشکر. [ ش ُ ] ( ص مرکب ) ناسپاس. ( آنندراج ). ناسپاس. حق نشناس ویژه نسبت به خدای تعالی. ( ناظم الاطباء ). که شاکر و شکور نیست. که ناشکری می کند. که شکر نعمت نمی گزارد. ناحقگزار. حق ناشناس.
ناشکر. [ ش ُ ] ( ص مرکب ) ناسپاس. ( آنندراج ). ناسپاس. حق نشناس ویژه نسبت به خدای تعالی. ( ناظم الاطباء ). که شاکر و شکور نیست. که ناشکری می کند. که شکر نعمت نمی گزارد. ناحقگزار. حق ناشناس.
(شُ ) [ فا - ع. ] (ص. ) کسی که ناخشنود است یا به وضعی اعتراض ناروا دارد.
ناسپاس، حق نشناس.
( صفت ) ناسپاس حق نشناس.
ingrato
کسی که ناخشنود است یا به وضعی اعتراض ناروا دارد.
💡 از شکر بر خلق همان کرد که ایزد از آفت ناشکری بر اهل سبا کرد
💡 دوش از زبان بیهوده گوی من از خطا ناشکریی که سرزده گفتن نمی توان
💡 از سر مستی ز من ناشکریی سر بر زده غفلتی دارم که پیش من بود هشیار گل
💡 زبانم را ز ناشکری نگه دار دهانم را به بد گفتن مکن یار
💡 از خدا و از رسول حق خجالت می کشم بس که ناشکری مرا افگنده در زیر گناه