میی

لغت نامه دهخدا

میی. [ م َ ] ( اِخ ) از گویندگان فارسی زبان هندوستان و از مردم شهر گوالیار و از حکام و رجال دهلی بود. بیت زیر از اوست:
من می روم و برق زنان شعله آهم
ای همنفسان دور شوید از سر راهم.( از قاموس الاعلام ترکی ).

فرهنگ فارسی

از گویندگان فارس زبان هندوستان و از مردم شهر گوالیار و از حکام و رجال دهلی بود

جمله سازی با میی

ناخورده میی به جان تو گر پاسخ آورم می ده‌که هرچه بخت‌‌گمان‌کرد شد یقین
ندانم چون شود انجام مجلس کان حریف افکن میی افکند در ساغر کزان می بوی خون آمد
ز نقد عیش جنون یاس مهر جام مپرس به غیر داغ میی نیست در پیالهٔ داغ
میی اندر سرم کردی و دیگر وعده‌ام کردی به جان پاکت ای ساقی که پیمان را نگردانی
میی که کرده خدای جهانیان بر ما چو خون دشمن سلطان شرق و غرب حلال
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال ارمنی فال ارمنی فال سنجش فال سنجش فال احساس فال احساس