این واژه جمع مرتبه است در فارسی بهمعنای درجات، طبقات و رتبهها بهکار میرود. این واژه برای بیان سلسلهمراتب، توالی و جایگاههای مختلف در یک ساختار منظم استفاده میشود و دلالت بر ترتیبی پلکانی و صعودی یا نزولی دارد. در متون ادبی، علمی و مدیریتی فارسی، کاربرد این اصطلاح برای اشاره به سطحبندی مقامها، مدارج علمی یا درجات معنوی رایج است. برای نمونه، میتوان از مراتب اداری در یک سازمان، مراتب عرفانی در سلوک معنوی یا علمی در نظام دانشگاهی نام برد که هر یک بیانگر جایگاهی مشخص در یک چارچوب سلسلهمراتبی هستند. برای آگاهی از جزئیات بیشتر در مورد معانی، کاربردها و مثالهای متنی این واژه، میتوان به مدخل مرتبه در فرهنگهای لغت معتبر فارسی و عربی مراجعه نمود. این مرجعنگاری کمک میکند تا ابعاد گوناگون معنایی این کلمه و کاربرد صحیح آن در جمله بهدرستی درک شود.
مراتب
لغت نامه دهخدا
تا طبعها مراتب دارند مختلف
آب است بر زمین و اثیر است بر هوا.مسعود سعد.اصحاب سلطان همیشه این مراتب را منظورنداشته اند بلکه به تدریج... آن درجات یافته اند. ( کلیله و دمنه ). رفتن بر درجات شرف بسیارمؤنت است و فرودآمدن از مراتب عز اندک عوارض. ( کلیله و دمنه ). مراتب میان اصحاب مروت... مشترک و متنازع فیه است. چه عالمیان در منازل و معارج و مراتب و مدارج متفاوت قدراند. ( سندبادنامه ص 4 ). و چنانکه انبیا را مراتب است. ( سندبادنامه ص 6 ). در خدمت حضرت سلطانی در مراتب و مناصب ترقی می کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 363 ).
مهتران آمدنداز پس و پیش
صف کشیدند بر مراتب خویش.نظامی. || بارها. دفعات.
- به مراتب؛ به دفعات. مکرراً. ( فرهنگ فارسی معین ).
- مراتب اعداد؛ آحاد و عشرات و مآت و الوف است. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به مرتبه شود.
- مراتب چهارگانه؛ شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت است. ( غیاث اللغات ).
- مراتب سته؛ به اصطلاح صوفیان، اول احدیت است که اعتبار ذات فقط است و به عالم غیب نیز مسمی می گردد و به قول بعضی وحدت که مسمی به یقین اول و برزخ کبری و قابلیت محض میشود و ثانی و احدیت که اعتبار ذات به اسماء و صفات تفصیلاً ثالث ارواح مجرده که از عبارت عقول عالیه و ارواح بشریه است رابع ملکوت که حاوی نفوس سماوی و بشریه است و آن را عالم مثال هم گویند، خامس عالم ملک که کنایه از اجسام و اعراض باشد و به عالم شهادت نیز مسمی میگردد، و سادس عالم انسان کامل که محل جمیع مراتب است. ( غیاث اللغات ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
(اسم ) جمع مرتبه.۱- پایه ها درجه ها: یقین را مراتب است.۲- بارها دفعات. یا به مراتب. بدفعات مکررا. یا بر مراتب. بحسب مرتبه ها طبق درجات: مهتران آمدند از پس و پیش صف کشیدند بر مراتب خویش. ( نظامی لغ.: صف کشیدن ). توضیح در فارسی گاه آنرا به مراتبها جمع بسته اند: اندازههای ایشانرا مراتبها نهادند.
ویکی واژه
جمله سازی با مراتب
گر پس از جسم و جان درآید دین در مراتب عجب چه داری این
مثال آب کاندر جو روانست مراتب را مساوی بالعیانست