محتال

محتال، واژه‌ای برگرفته از زبان عربی، در فارسی به‌صورت صفت و با تلفظ به‌کار می‌رود. این واژه به‌طور دقیق به فردی اطلاق می‌شود که با بهره‌گیری از حیله و نیرنگ، اقدام به فریب دیگران می‌کند. در متون معتبری همچون مهذب الاسماء، دهار، ناظم‌الاطباء و آنندراج، این مفهوم با عباراتی هم‌چون حیله‌گر، فریبنده، مکار و حیله‌کننده تعریف و تبیین شده است.

در ادبیات فارسی و متون کلاسیک، محتال شخصیتی است که با زیرکی و تدبیرهای غیراخلاقی، راهی برای کسب منافع نامشروع خود می‌گشاید. چنین فردی با پنهان‌سازی نیات واقعی خویش و ارائه تصویری ساختگی، اعتماد دیگران را جلب می‌کند تا اهداف از پیش تعیین‌شده خود را محقق سازد. این رفتار، که با صفاتی چون گربزباز نیز توصیف می‌شود، بیانگر عمق فریب و چاره‌جویی‌های نامشروع است. کاربرد این واژه در زبان رسمی و اداری، عموماً برای توصیف اقدامات متقلبانه و مرتکبان جرائم مالی و کلاهبرداری است. شناسایی و افشاء کردن محتالان، از جمله ضرورت‌های حفظ امنیت اقتصادی و اجتماعی جامعه به‌شمار می‌رود. بنابراین، آگاهی از معنا و مصادیق این مفهوم، می‌تواند در پیشگیری از وقوع چنین جرائمی مؤثر واقع شود.

لغت نامه دهخدا

محتال. [ م ُ ] ( ع ص ) حیله گر. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). حیله گر و فریبنده و مکار. ( ناظم الاطباء ). حیله کننده. مکرو حیله کننده. ( آنندراج ). حیله ور. گربز:
ای گمشده و خیره و سرگشته کسائی
گواژه زده بر تو امل ریمن و محتال.کسائی.چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد
شوم چون بوم بدآغال وچو دمنه محتال.معروفی.به زلف تنگ ببندد برآهوی تنگی
به دیده دیده بدزدد ز جادوی محتال.منجیک.بدان منگر که سر هالم به کار خویش محتالم
شبی تاری به دشت اندر ابی صلاب و فرکالم.طیان.بس ای ملک که از این شاعری و شعر مرا
فلک فریب بخوانند و جادوی محتال.غضایری.ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت
شکنج و کوژی در زلف و جعد آن محتال.فرخی.در جنگ ز چنگ تو بحیله نبردجان
گرگی که بداند حیل روبه محتال.فرخی.اما علی تکین گربز و محتال است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343 ). اسکندر مردی بود محتال و گربز. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 90 ).
حیلت و مکر است فقه و علم او و سوی او
نیست دانا هر که او محتال یا مکار نیست.ناصرخسرو.شمع خرد گیر چو دیدی که شد
خانه این جادوی محتال تار.ناصرخسرو.حیلت نه ز دین است اگر بر ره دینی
حیلت مسگال ایچ و حذر دار ز محتال.ناصرخسرو.بسا حیلت که بر محتال وبال گردد. ( کلیله و دمنه ).
این طبیبان غلطبین همه محتالانند
همه را نسخه بدرید و به سر باز دهید.خاقانی.تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشاد
چاره ز دست روبه محتال درگذشت.خاقانی.مردمان این شهر بغایت گربز و محتال و زراق و مغتال اند. ( سندبادنامه ص 303 ).
برکشیدش بود گر به نیم من
پس بگفتش مرد کای محتال فن.مولوی.چون شیفتگان بی سر و پای
بگریزم از این جهان محتال.عطار.|| چاره گر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || در اصطلاح حقوقی، طلبکار. ( قانون مدنی ماده 724 ).

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع. ] (اِفا. ) حیله گر، مکار.

فرهنگ عمید

حیله کننده، حیله گر، فریبنده، مکرکننده.

فرهنگ فارسی

حیله کننده، حیله گر، فریبنده، مکرکننده
( اسم ) حیله کننده مکر کننده: مردمان این شهر گربز و محتال وزراق و مغتال اند.

جمله سازی با محتال

به معجزی ‌که نمودار شد ز چوب کلیم شدند عاجز یک دشت جادوی محتال
در جنگ ز چنگ تو به حیله نبرد جان کرگی که بداند حیل روبه محتال
هرگز نکند بر تو اثر چارهٔ دشمن هرگز نشود بر تو روا حیلهٔ محتال
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال تماس فال تماس فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال نوستراداموس فال نوستراداموس