فراهم

یعنی آماده و مهیا کردن چیزی یعنی همه چیز برای انجام آن فراهم است و نیازی به هیچ کار دیگری نیست. مثلا همه چیز برای مهمانی فراهم است و آماده است.

  • اندک نشمارم من سودای تو گر اندک چندی چو فراهم شد بسیار همی باشد
  • روان گشت نعمان به فرمان و زود همه کار رفتن فراهم نمود
  • نمیدانست اگر این نام را نوح نجاتش کی شد از طوفان فراهم

لغت نامه دهخدا

فراهم. [ ف َ هََ ] ( ص مرکب، ق مرکب ) ( از:فرا + هم ) گردآمده و به دست آمده.

فرهنگ معین

(فَ هَ ) (ص. ) ۱ - گردآمده، جمع شده. ۲ - اندوخته شده.

فرهنگ عمید

۱. آماده، مهیا.
۲. (قید ) [قدیمی] در کنار هم.
۳. [قدیمی] گردآمده در یک محل.
* فراهم آمدن: (مصدر لازم )
۱. حاصل شدن، به دست آمدن.
۲. تٲلیف شدن.
۳. [قدیمی] گرد آمدن، جمع شدن.
* فراهم آوردن: (مصدر متعدی )
۱. گرد آوردن، جمع کردن.
۲. آماده کردن.
* فراهم شدن: (مصدر لازم )
۱. حاصل شدن، به دست آمدن.
۲. [قدیمی] گرد آمدن.
۳. [قدیمی] نظم و ترتیب یافتن.
* فراهم کردن: (مصدر متعدی )
۱. به دست آوردن.
۲. آماده کردن.
۳. [قدیمی] جمع کردن.

فرهنگ فارسی

آماده و مهیا، آماده، مهیا، اندوخته شده، یکجاگرد آمده
( صفت ) ۱ - گرد آمده جمع شده ( شخص شئ ) ۲ - اندوخته شده ۳ - منقبض.

فرهنگستان زبان و ادب

{verticillate} [زیست شناسی- علوم گیاهی] ویژگی برگ آذینی که در هر گره سه یا بیش از سه برگ یا ساختاری دیگر دارد متـ. چرخه ای whorled

ویکی واژه

گردآمده، جمع شده.
اندوخته شده.

جملاتی از کلمه فراهم

ز بس قطره باران که فیضش فراهم زد چو دریا شد آن آبی، که وقتی شمر بود او
قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ گفتند با پس کن او را و برادر او را. وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ (۳۶) و در شارستان‌های خویش فراهم آورندگان فرست.
غبار سعی معاش آنقدر مخواه فراهم که انفعال طبیعت به فکر رفتنش افتد
سوزن و رشته ز زلف و مژه می ساز فراهم تا مگر زخم مرا زین دو توان کرد رفویی
به گوشت زلف می گوید سراسر حال ایشان را فراهم کن یکی اوراق دلهای پریشان را
کیسه پرداز خیال شادی و غم رفته‌ای چون نفس چندانکه می‌آیی فراهم رفته‌ای
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم