لغت نامه دهخدا طفلی. [ طِ ] ( حامص ) کودکی.طفلی. [ طِ ] ( اِ ) درخت مقل است. ( تحفه حکیم مؤمن ).درخت مقل است که دوم نامند. ( فهرست مخزن الادویه ).طفلی. [ طَ لی ی / طَ ف َ لی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به طَفْل یا طَفَل به معنی خاک رس مخصوص. رجوع به دزی ج 2 ص 49 شود.
جمله سازی با طفلی همچو آن طفلی که بستانش کند خمیازه سنج زخم دل از شوق پیکانت نمیبندد دهان باده طفلی است که با پیر و جوان می بازد می چو آمد به میان عاقل و دیوانه یکی است ای دریغان سر به باغ کامرانی کاسمان کرد در طفلی چو گل پیراهن عمرش قباه بی مربی، خون ز نوک خامه ی من می رود همچو آن طفلی که گریان باشد از بی مادری آن بیدلم که کشتی طوفان رسیده بود در طفلی از تپیدن دل گاهواره ام جان من از عشق شمس الدین ز طفلی دور شد عشق او زین پس نماند با مویز و جوز و کوز