صنعتی

لغت نامه دهخدا

صنعتی. [ ص َ ع َ ] ( ص نسبی ) منسوب به صنعت. صنعتگر. صانع. ج، صنعتیان: و هرچه صنعتیان بودند دست از صنعت بداشتندی و هرچه مؤمن بودندی جان پروردندی [ از آواز داود ]. ( قصص الانبیاء چ سنگی تهران 1322 ص 150 ).
صنعتی. [ ص َ ع َ ] ( اِخ ) صادقی کتابدار در مجمعالخواص نویسد: صنعتی در مشهد مقدس اقامت میکرد و بصنعت قالب تراشی شهرت دارد. شخصی از خود گذشته و فداکار است و طبع شعرش هم بد نیست. از اوست:
ربوده صبرم از دل دلبری در آن رعنائی
که لعل او نمکدانی بود بر خوان رعنائی.( مجمعالخواص ص 293 ).

فرهنگ عمید

۱. مربوط به صنعت: ماشین آلات صنعتی.
۲. همراه با صنعت: زندگی صنعتی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - منسوب به صنعت: امور صنعتی ۲ - دارای صنایع مختلف مقابل فلاحتی کشاورزی: کشور مصنوعی ناحیه صنعتی.

ویکی واژه

industriale

جمله سازی با صنعتی

نسبت عملکرد = سرعت تولید قطعات تولید شده توسط دستگاه تقسیم بر سرعت مورد انتظار واحد صنعتی از دستگاه برای تولید
دست می‌کوفت نیز می‌لافید کاین چنین صنعتی کسی ناورد
خورشید کیمیایی گر خاک زر کند با صنعتی چنین عرض اوست جوهرش
چنین صنعتی کس نبرده به کار به جز صانع دست صنعت‌نگار
بصنعتی که درو هست شرط صحت دست مشو مقید و خود را امیدوار مکن
ز صانع به هر صنعتی پی ببر به تاک و عنب هم پی از می ببر
گر همی خواهی بدانی حرفتی یا که استادی شوی در صنعتی
زخمها داشتم از جوهر آیینهٔ راز صنعتی کرد تحیر که رفو گردیدم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال سنجش فال سنجش فال کارت فال کارت فال زندگی فال زندگی