شفیع

واژه شفیع در زبان فارسی به معنای کسی است که شفاعت می‌کند یا به نوعی واسطه و میانجی محسوب می‌شود. این اصطلاح به ویژه در متون دینی، حقوقی و ادبی به کار می‌رود و مفهوم آن به نوعی به ارتباطات انسانی و روحانی اشاره دارد. شفیع به عنوان یک میانجی، نقشی کلیدی در تسهیل ارتباطات و انتقال پیام‌ها بین طرفین مختلف ایفا می‌کند. در متون مذهبی، اهمیت شفاعت به عنوان وسیله‌ای برای طلب بخشش و رحمت از جانب خداوند، به وضوح قابل مشاهده است. این مفهوم در جوامع مختلف به عنوان نمادی از همبستگی و حمایت متقابل در روابط انسانی نیز مطرح می‌شود. به طور کلی، شفیع نمایانگر امید و امکان نجات در سختی‌ها و چالش‌های زندگی است.

لغت نامه دهخدا

شفیع. [ ش َ ] ( ع ص، اِ ) خواهشگر که برای دیگری شفاعت خواهد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- شفیعالامم؛ از القاب حضرت محمد ( ص ) است. ( از ناظم الاطباء ).
- شفیعالعصاة فی العرصاة؛ از القاب حضرت محمد ( ص ) است. ( ناظم الاطباء ).
- شفیعالوری؛ از القاب حضرت رسول اکرم ( ص ) است. ( ناظم الاطباء ):
شفیعالوری خواجه بعث و نشر.( بوستان ).- شفیع امت؛ حضرت رسول ( ص ) است. ( یادداشت مؤلف ).
- شفیع روز قیامت؛ حضرت رسول ( ص ) است. ( یادداشت مؤلف ).
و رجوع به شفاعت شود.
|| درخواست کننده. ( از ناظم الاطباء ). خواهش کننده. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). خواهشگر. ( صراح اللغة ). استدعای عفو و بخشش کننده. ( ناظم الاطباء ). || درخواهنده عفو گناه مردم. پوزشگر. خواستار. درخواستگر. خواهشگر. پایمرد. پامرد. شافع. شفاعت خواه. ذارع. میانجی. ( یادداشت مؤلف ). || توسطکننده و پادرمیانی کننده و پامرد. ( ناظم الاطباء ). ورفان. ( صحاح الفرس ). ذریع. ( منتهی الارب ) ( یادداشت مؤلف ):
شفیع باش برِ شه مرا بدین زلت
چو مصطفی برِ دادار بر روشنان را.دقیقی.شفیع از گناهش محمد بود
تنش چون گلاب مصعد بود.فردوسی.تا در این مدت آتش خشم من سرد شود و شفیعان را سخن به جایگاه افتد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101 ).
انجام تو ایزد به قُران کرد وصیت
بنگر که شفیع تو کدام است به محشر.ناصرخسرو.پیش خدای نیست شفیعم مگر رسول
دارم شفیع پیش رسول آل و عترتش.ناصرخسرو.ای شفیع صدهزار عسرت چو خاقانی به حشر
بنده مرتد بود و بر دست تو ایمان تازه کرد.خاقانی.خصم و شفیعم تویی ز تو به که نالم
کز چو تو ناحق گزار نیست گریزم.خاقانی.در دین شفای علت عالم برای خلق
زی حق شفیع زلت آدم پی جنان.خاقانی.اشک لایق تر شفیع تو از آنک
هر غباری را نمی می بایدت.عطار.شفیع مطاع نبی کریم
قسیم جسیم بسیم وسیم.( گلستان ).نوشته بر در جنت به حکم لم یزلی
شفیع روز قیامت محمد است و علی.؟و رجوع به شفاعت شود.
- شفیع آوردن؛ به شفاعت برگزیدن. شفیع قرار دادن:

فرهنگ معین

(شَ ) [ ع. ] (ص. ) شفاعت کننده، پایمرد.

فرهنگ عمید

۱. کسی که برای دیگری خواهش عفو یا کمک بکند، خواهشگر، شفاعت کننده.
۲. (حقوق ) صاحب شفعه.

فرهنگ فارسی

مازندرانی از رجال ایران در نیمه اول قر. ۱۳ ه. فتح علی شاه صدارت خود را پس از حاجی ابراهیم بدو محول کرد.
خواهشگر، شفاعت کننده، صاحب شفعه، شفعائ جمع
۱ - شفاعت کننده خواهشگر پایمرد. ۲ - صاحی حق شفعه جمع: شفعا(ئ ).

فرهنگ اسم ها

اسم: شفیع (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: šafie) (فارسی: شفيع) (انگلیسی: shafie)
معنی: آن که تقاضای عفو و بخشش گناه کسی را از دیگری می کند، شفاعت کننده، شفاعت گر، پایمرد

ویکی واژه

شفاعت کننده، پایمرد.

جملاتی از کلمه شفیع

به عقبی آن شفیع زَلّت این به دنیا این پناه ملت آن
شفیعت خصم گردد در قیامت ندارد سود آنگاهی ندامت
شاه رسل و شفیع مرسل خورشید پسین و نور اول
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال آرزو فال آرزو فال تاروت فال تاروت فال مارگاریتا فال مارگاریتا