سوج

لغت نامه دهخدا

سوج.[ ] ( اِ ) به معنی سوز که از سوختن باشد. ( برهان ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - حرارت سوزش تاب. ۲ - سوزشی که از درد جسمی یا روحی حاصل آید التهاب. یا سوز و گداز. ۱ - شور و اشتیاق بسیار که غم افزا و گدازنده باشد. ۲ - یکی از گوشه های همایون. ۳ - داغ کی. ۴ - اضطراب آشفتگی خاطر. ۵ - کینه رشک. ۶ - عشق محبت. ۷ - اشعاری که در رثای کسی گویند مرثیه. ۸ - ( اسم ) در ترکیبات به معنی سوزنده آید جهان سوز خانمانسوز عالم سوز.
بمعنی سوز که از سوختن باشد

ویکی واژه

سوز.

جمله سازی با سوج

اصلی ترین معبر محله اکبرآباد و اتصال دهنده قلب شهر یاسوج به محله اکبرآباد و سپس به محله تل خسرو. (جهت شمال به جنوب)
ابن فقیه صاحب مختصرالبلدان رستاق ابرشتجان صاحب تاریخ قم آن را با شمول ۱۰ ده، از طسوجهای قم برشمرده است.
امروزه در نقاط مختلفی از ایران خانواده‌هایی با این فامیلی وجود دارند؛ از جمله: گروهی در تهران، کرمانشاه، لرستان، یاسوج (دشتروم)، دهدشت، میلاجرد استان مرکزی و...
از آن منسوج کاو را دور داده است به چار ارکان کمربندی فتاده است
چه خوش گفت شاگرد منسوج باف چو عنقا بر آورد و پیل و زراف
به نزد حلمش الوند در حساب طسوج به پیش جودش اروند در شمار شمر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال فرشتگان فال فرشتگان فال ابجد فال ابجد فال مکعب فال مکعب