کلمه سست در زبان فارسی معانی متنوعی دارد. به طور کلی، به اشیاء یا وضعیتهایی اطلاق میشود که استحکام و پایداری لازم را ندارند و میتوان آنها را ضعیف یا کمزور دانست. این واژه به چیزهایی اشاره میکند که در برابر فشار یا تغییرات، نمیتوانند مقاومت کنند و به راحتی دچار آسیب یا خرابی میشوند. به عنوان مثال، یک پایه سست نمیتواند به خوبی یک سازه را نگهدارد و ممکن است به سرعت دچار نقص شود. به همین ترتیب، در زمینههای احساسی یا اجتماعی، شخصی که سست است ممکن است نتواند در برابر چالشها و مشکلات زندگی به خوبی ایستادگی کند. بنابراین، سست به نوعی ضعف و ناپایداری اشاره دارد که در جنبههای مختلف زندگی انسان و اشیاء مشهود است.
سست
لغت نامه دهخدا
من رهی پیر و سست پای شدم
نتوان راه کرد بی پالاد.فرالاوی.کنون جویی همی توبت که گشتی سست و بی طاقت
ترا دیدم ببرنایی فسار آهخته و لانه.کسایی.بخورد آب و روی و سر و تن بشست
زمانی درافتاد از پای سست.فردوسی.گردان گردند پیش میر بمیدان
سست چو مستی که خورده باشدافیون.فرخی.تا آنگاه که سست شدی و بیفتادی. ( تاریخ بیهقی ).
که گفتند گرشاسب پیراست و سست
جوان کی تواند چنان رزم جست.اسدی.شمشیر قوی نباید از بازوی سست
ناید ز دل شکسته تدبیر درست.سعدی.- سست کردن؛ ضعیف کردن. ناتوان کردن. از کار بازداشتن:
بدانست سام نریمان درست
که یزدان ورا ز آن گنه کرد سست.فردوسی.توبه را دست و پای سست کند
لاله سرخ و باده روشن.فرخی.شرابی که بترشی زند پی ها را سست کند. ( نوروزنامه ).
- سست گشتن؛ ناتوان شدن. خسته شدن:
چو ارجاسب بیکار ز آنگونه دید
ز غم سست گشت و دلش برطپید.فردوسی.سست گشتی تو همانا کز ره دور آمدی
مانده ای دانم بیا بنشین و بر چشمم نشین.فرخی. || نامحکم. نااستوار:
آب هرچه بیشتر نیرو کند
بند و ورغ سست و پوده برکند.رودکی.گره عهد آسمان سست است
گره کیسه عناصر سخت.انوری.همیشه سست بود در وصال پیمانت
مسلمند ظریفان به سست پیمانی.وطواط. || ضعیف. نارسا. نااستوار: هرکجا رای سست بود شجاعت قوی مفید باشد. ( کلیله و دمنه ). || عاجز. درمانده:
تا داند خصم من که چون تو
در دین نه ضعیف و خوار وسستم.ناصرخسرو. || بی ارزش. بی قیمت. بی اهمیت:
گهر بی هنر زار و خوارست و سست
بفرهنگ باشد روان تن درست.فردوسی.یکی مرده زنده نگشت از گیا
همانا که سست آمد آن کیمیا.فردوسی.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. ضعیف، ناتوان.
۳. [مقابلِ سخت] نرم و ملایم.
فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت ) نرم و ملایم مقابل سخت. ۲ - نازک. ۳ - ناتوان ضعیف کمزور. ۴ - تنبل کاهل. ۵ - بی دوام. ۶ - بی معنی بیهوده. ۷ - آهسته کند بکندی: سست راه میرود.
دانشنامه عمومی
ویکی واژه
ضعیف ناتوان.
نرم، ملایم.
تنبل.
بی معنی.
آهسته، کند.
جمله سازی با سست
گسست و به خاک اندر آمد سرش سواران گرفتند گرد اندرش
پست گردد قد جَبّاران چو بِفزایی کمان سست گردد دست مکاران چو بگشایی کمین
چون دلش از رشته توحید رست رشته آمیزش وحدت گسست