سرآغاز

سرآغاز

  • چو شاه این سخن را سرآغاز کرد چنان گنج سربسته را باز کرد
  • سخن کامداد از سرآغاز کرد در دانش از هر دری باز کرد
  • به تاریخ عجم دانندهٔ راز چنین کرد این حکایت را سرآغاز
  • سرآغاز کرد آنگهی راز خویش بزد سوز خویش اندران ساز خویش

لغت نامه دهخدا

( سرآغاز ) سرآغاز. [ س َ ] ( اِ مرکب ) مقابل سرانجام. چیزی که به آن شروع چیزی واقع شود، و با لفظ کردن و زدن مستعمل است.

فرهنگ معین

( سرآغاز ) ( ~. ) (اِمر. ) دیباچه، مقدمه، هرچه با آن چیزی شروع شود.

فرهنگ فارسی

( سر آغاز ) مقابل سرانجام چیزی که به آن شروع چیزی واقع شود و بالفظ کردن و زدن مستعمل است.
سرآغاز
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم