ساختنی
فرهنگ فارسی
از در ساختن
جمله سازی با ساختنی
از شفاخانه لطفش چو دوا میطلبی چون من سوخته با درد و الم ساختنی ست
گر تو در مجلس خاصش ز ندیمان نشدی همچو خجلت زده با سوز و ندم ساختنی ست
چون نیست عنان اختیارم در دست هم ساختنی است چاره هرگونه که هست
منکر مشو افسانه پروانه و شمع است کاین قصه بود سوختنی ساختنی نیست
من حسینم ز در دوست مرانید مرا منزل سبط نبی بیت حرم ساختنی ست
عود دل تا نفسی دم زند از سوز درون سینه سوخته را مجمر غم ساختنی ست