زیبایی یکی از مفاهیم فلسفی پیچیده و انتزاعی است که در بسیاری از جنبههای زندگی، از انسان و حیوان گرفته تا مکان، اشیاء یا ایدهها، میتواند حضوری قابل توجه داشته باشد. این مفهوم شبیه به یک تجربه ادراکی عمل میکند و در دیگران احساس لذت یا رضایت را به وجود میآورد. انقلاب فکری کانت، معروف به چرخش کوپرنیکی، نقطه عطفی در بررسی مفهوم زیبایی بود. او زیبایی را از جنبه بیرونی و ابژکتیو به سمت ذهن و سوبژکتیو جابجا کرد. این تغییر بنیادی، تفاوت اصلی میان زیباییشناسی مدرن و کلاسیک را رقم زد. به بیان دقیقتر، زیبایی در دوران مدرن بهعنوان ویژگی ذهن فرد مشاهدهکننده شناخته شد، نه خصیصهای مستقل متعلق به خود شئ.
ماهیت زیبایی همواره یکی از مباحث پایدار و بحثبرانگیز در فلسفه غرب بوده و با موضوع چیستی هنر، جزو مسائل اساسی زیباییشناسی فلسفی به شمار میآید. در نگاه سنتی، زیبایی در کنار مفاهیمی چون خوبی، حقیقت و عدالت بهعنوان یکی از ارزشهای نهایی قرار گرفته است. ویل دورانت بر این باور است که زیبایی ریشه در میل و خواست انسانی دارد. یکی از دلایلی که این گفته را تأیید میکند، این است که اشیاء پس از دستیابی، به تدریج جذابیت اولیه خود را از دست میدهند؛ آنچه مطلوب میشود به دلیل خوب بودن ذاتش نیست بلکه به این دلیل خوب است که خواسته شده است. برای مثال، آسمان آبی خوشایند ما نیست زیرا ذاتی زیبا دارد، بلکه چشمهای انسان طی زمان با این رنگ خو گرفته و آن را لذتبخش یافتهاند. در حقیقت، میزان تکرار رنگها و اشکال در زندگی انسانی نقشی اساسی در شکلگیری حس طبیعی زیبایی ایفا میکند. وی همچنین اظهار میکند که زن بهعنوان منبع و معیار اصلی زیبایی شناخته شده، زیرا عشق مرد به زن هم قویتر است و هم کوتاهتر. در این نگاه ممکن است جنبههای روانشناسی عشق و رابطه انسانها در کنار مفهوم زیبایی مورد توجه بیشتری قرار گیرد.