کلمه زر در زبان فارسی عمدتاً به معنای طلا استفاده میشود. علاوه بر این، در ادبیات و فرهنگ عمومی، به عنوان نمادی از ارزش، زیبایی و ثروت نیز تلقی میشود. در برخی از متون قدیمی، این کلمه به اشیاء و جواهرات زینتی نیز اشاره دارد. بهطور کلی، زر به معنای مادی و معنوی ثروت و زیبایی در دنیای فارسی زبانان شناخته میشود. کلمه زر در زبانهای دیگر نیز وجود دارد، هرچند ممکن است معانی آن متفاوت باشد. در زبانهای عربی و اردو، زر به معنای طلا و چیزهای باارزش به کار میرود. این واژه در فرهنگها و زبانهای مختلف به عنوان نمادی از ثروت و زیبایی شناخته شده است و به همین دلیل، در شعر و ادبیات نیز به وفور استفاده میشود.
زِر
لغت نامه دهخدا
روی مرا هجر کرد زردتر از زر
گردن من عشق کرد نرم تر از دخ.شاکری بخاری.گرچه زرد است همچو زر، پشیز
یا سپید است همچو سیم، ارزیز.لبیبی.به چشمش همان خاک و هم سیم و زر
بزرگی بدو یافته زیب و فر.فردوسی.صد اشتر ز گنج و درم کرد بار
ز دینار پنجه ز بهر نثار...
فرهنگ معین
(زَ ) (ص. ) پیر، فرتوت.
دوز (زَ ) ۱ - (ص فا. ) آن که با تارهای زرد گلابتون پارچه و جامه را نقش دوز، چکن دوز. ۲ - (ص مف. ) پارچة زردوزی شده.
(زَ ) (اِ. ) فلزی زردرنگ و گران قیمت که برای ساختن زیورآلات و سکه مورد استفاده قرار می گیرد.
فرهنگ عمید
= طَلا
* زر جعفری: [قدیمی] زر خالص منسوب به جعفر برمکی، زر خالص، زر بی غش. &delta، گویند پیش از جعفر زر قلب سکه می زدند و چون او به وزارت رسید دستور داد از زر خالص سکه بزنند: گر همه زرّ جعفری دارد / مرد بی توشه برنگیرد گام (سعدی: ۱۱۵ ).
* زر خشک: [قدیمی] طلای خالص، زر بی غش.
* زر دست افشار: ‹زر مشت افشار› [قدیمی]
۱. طلای خالص.
۲. زری که در دست گیرند و مانند موم بفشارند که پادشاهان ساسانی از آن گوی زرین ساخته بودند و به دست می گرفتند: ملک را زرّ دست افشار در مشت / کز افشردن برون می شد از انگشت (نظامی۸: ۳۰۹ ).
* زر ده پنجی: [قدیمی]
۱. طلا که نیمی از آن فلز دیگر باشد.
۲. مسکوک که فقط پنج دهم آن زر خالص باشد.
* زر ده دهی: [قدیمی]
۱. زر بی غش.
۲. مسکوک که تمام آن زر خالص باشد.
* زر رکنی: [قدیمی]
۱. زر مسکوک، منسوب به رکن الدولۀ دیلمی.
۲. زر خالص.
* زر سرخ: [قدیمی]
۱. زر مسکوک.
۲. زر خالص.
* زر شش سری: [قدیمی] زر خالص تمام عیار.
* زر طِلی (طِلا ): [قدیمی] زر خالص: وجود مردم دانا مثال زرّ طلی ست / به هر کجا که رود قدروقیمتش دانند (سعدی: ۱۲۰ ).
* زر مغربی: [قدیمی] زر خالص منسوب به کشور مغرب در شمال افریقا.
فرهنگ فارسی
زرد
ابن حبیش بن حباشه بن اوس اسدی ابو مریم
دانشنامه آزاد فارسی
ویکی واژه
روشن نیست آیا زرتشت به این صفت موسوم بوده یا به صفت زَر شهره بوده، بین زِر و زَر تباین وجود دارد و افرادی میتوانند به یکی از این دو صفت آلوده باشند یا گاهی به هر دو صفت.
جمله سازی با زِر
دو زلف عنبرینَ ازْ تاب و از خَم چو زنجیر و زِرِه اُفْتادِه در هم.
چو خَم دادی سر زلف زِرِه وار میان گازری گشتی سیه دار