اصدار

لغت نامه دهخدا

اصدار. [ اِ ] ( ع مص ) بازگردانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 13 ) ( ناظم الاطباء ). واگردانیدن. ( زوزنی ). اصدار کسی از کاری؛ بازگردانیدن وی را از آن و منصرف کردن وی. ( از اقرب الموارد )( قطر المحیط ). || اصدار امر؛ نمودار کردن آنرا. آشکار کردن آنرا. ابراز آن. ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || اصدار فلان را؛ بردن وی را. ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || اطعمهم حتی اصدرهم؛ یعنی سیر کردن ایشان را. ( اقرب الموارد ). || فلان یورد و لایصدر؛ یعنی کار را آغاز میکند ولی آنرا تمام نمیکند. ( از اقرب الموارد ). || صادر کردن و دادن. ( فرهنگ نظام ).
اصدار. [ اَ ] ( اِخ ) مواضعی است به نعمان الاراک نزدیک مکه که از آنها عسل صادر میکنند و مراد از آن صدور وادی است. ( از اصمعی ) ( معجم البلدان ). و رجوع به مراصدالاطلاع شود.

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع. ] (مص م. ) ۱ - فرستادن. ۲ - صادر کردن حکم. ۳ - بازگردانیدن.

فرهنگ عمید

۱. صادر کردن، فرستادن.
۲. بازگردانیدن.

فرهنگ فارسی

صادرکردن، بازگردانیدن، فرستادن
( مصدر ) ۱ - باز گردانیدن روانه کردن گسیل داشتن فرستادن. ۲ - صادر کردن ورقه یا حکم یا ابلاغی.
مواضعی است به نعمان الاراک نزدیک مکه که از آنها عسل صادر میکنند و مراد از آن صدور وادی است.

ویکی واژه

فرستادن.
صادر کردن حکم.
بازگردانیدن.

جمله سازی با اصدار

💡 چون در این وقت به یاد آوردیم شده به نامه نامیت اصدار

💡 و بباید دانست که هیچ کس بر فضیلت مفطور نباشد، چنانکه هیچ آفریده را نجار یا کاتب یا صانع نیافرینند، و ما گفتیم که فضیلت از امور صناعی است، اما بسیار بود که کسی را از روی خلقت قبول فضیلتی آسانتر بود و شرایط استعداد درو بیشتر، و همچنان که طالب کتابت یا طالب نجارت را ممارست آن حرفت می باید کرد تا هیأتی در طبیعت او راسخ شود که مبدأ صدور آن فعل باشد ازو بر وجه مصلحت، آنگاه او را از جهت اعتبار آن ملکه صانع خوانند و بدان حرفت نسبت دهند، همچنین طالب فضیلت را بر افعالی که آن فضیلت اقتضا کند اقدام می باید نمود، تا هیأت و ملکه ای در نفس او پدید آید که اقتدار او بر اصدار آن افعال بر وجه اکمل بسهولت بود، و آنگاه به سمت آن فضیلت موصوف باشد.

سربسته یعنی چه؟
سربسته یعنی چه؟
کس خل یعنی چه؟
کس خل یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز