بستر

بستر در علم زمین‌شناسی، بستر به توده‌ای از سنگ‌های رسوبی اطلاق می‌شود که دارای ویژگی‌های فیزیکی خاصی است و می‌توان به راحتی سنگواره‌های آن را از سنگواره‌های بالایی و پایینی تشخیص داد. جدایی‌های واضحی که به آن‌ها صفحات لایه‌بندی گفته می‌شود، آن ها یا چینه‌های متوالی را از یکدیگر تفکیک می‌کنند. عمق آن می‌تواند از چند میلی‌متر تا چندین متر متغیر باشد و ممکن است در هر ناحیه‌ای گسترش یابد. این اصطلاح همچنین برای اشاره به کف پهنه‌های آبی مانند بستر دریاچه و لایه‌های ناشی از فروریزش ذرات مانند بستر خاکستر نیز به کار می‌رود.

لغت نامه دهخدا

بستر. [ ب ِ / ب َ ت َ ] ( اِ ) پهلوی،ویسترک. «تاوادیا 166:2»همریشه گستر. «اسفا 1:2 ص 171». جامه خواب گسترانیده. رختخواب. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ص 278 ). جامه خواب گسترانیده. ( ناظم الاطباء ). رختخواب و فراش. ( فرهنگ نظام ). آنچه گسترانند برای خوابیدن و به عربی فراش گویند. ( سروری ). رخت خواب و گاهی مضاف میشود بطرف خواب و آسایش و آرام و راحت و آسودگی و با لفظ افکندن و انداختن مستعمل است. ( از آنندراج ). تشک. ( ناظم الاطباء ). فراش. ( ترجمان القرآن عادل بن علی ) ( ابوالفتوح رازی ). گستردنی. نشستنی. بساط خوابگاه. تختخواب. ( فرهنگ فارسی معین ). برخوابه. مِهاد. ( لغت نامه مقامات حریری ) ( منتهی الارب ) ( تفسیر ابوالفتوح رازی ) ( ترجمان القرآن عادل بن علی ). مثال. ( منتهی الارب ). وَطاء. ( دهار ). مَضَجع. ( منتهی الارب ). مَنامَة. ( منتهی الارب ). وِثر؛ بستر نرم. وثیر، وثار. ( منتهی الارب ). اگرچه عادت مشرقیان بر این استمرار یافته بود که فرشهای خود را غالباً بر زمین خانه گسترند لکن بسترها در موضع چندی از کتاب مقدس مذکوراست و آنها را از چوب ( سفرعزرا 3:9 ) و یا از عاج و آهن ترتیب میدادند. ( سفر عاموس 6:4 ) ( سفر استر: 1:6 و 7:8 ). چنانکه از بقایای خرابه های مصر و پومپای، به واضحی معلوم میگردد. ( قاموس کتاب مقدس ):
سرانجام بستر بودتیره خاک
بپرد روان سوی یزدان پاک.فردوسی.زمین بستر و پوشش از آسمان
به ره دیده بان تا کی آید زمان.فردوسی.از آرزوی جنگ زره خواهی بستر
وز دوستی جنگ سپرداری بالین.فرخی.فکندگان سنان ترا بروز نبرد
ز کشتگان بود ای شاه بستر و بالین.فرخی.چون شب آید برود خورشید از محضر ما
ماهتاب آید و درخسبد در بستر ما.منوچهری.ننشیند از پای و نی یک زمان
نهد پهلوی خویش بر بستری.منوچهری.کردشان مادر بستر همه از سبز حریر
نه خورش داد مر آن بچگکان را و نه شیر.منوچهری.در بستر بد، یار و من از دوستی او
گاهی بسرین تاختم و گاه بپایین.( از حاشیه فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ).خالد بر بستر خز است و بز
جعفر در آرزوی بوریاست.ناصرخسرو.بنگر که مرآن را خز است بستر

فرهنگ معین

(بِ تَ ) [ په. ] ( اِ. ) ۱ - تُشک، جای خواب. ۲ - پهنه، ساحت. ۳ - زمینه و امکان برای کاری. ۴ - پهنه ای که آب بر آن جریان دارد.

فرهنگ عمید

رختخواب گسترده شده، تشک، توشک.
* بستر رود: جایی که رود از آن می گذرد، رودخانه.

فرهنگ فارسی

تشک، توشک، رختخواب، رختخواب گسترده
( اسم ) جام. خواب گسترانیده توشک تشک متکا بالین و بالش خوابگاه رختخواب. یا بستر خواب. رختخواب. یا بستر رود. آنجا که آب از آن گذرد رودخانه ( بی آب ). یا بستر سمندر. آتش. یا بستر ناخوشی. رختخواب بیماری: ( وقتی که بربستر ناخوشی افتاده بودم شما بعیادت من نیامدید. )

فرهنگستان زبان و ادب

{subgrade} [حمل ونقل درون شهری-جاده ای] زمین طبیعی یا آماده شده ای که زیر بدنۀ راه قرار می گیرد

ویکی واژه

تُشک، جای خواب.
پهنه، ساحت.
زمینه و امکان برای کا
پهنه‌ای که آب بر آن جریان دارد.

جملاتی از کلمه بستر

به بستر درون بود آن نامدار که پیروز شد لشگر شهریار
به پیش تخت در بستر فگنده بر آن بستر گل تر سر فگنده
هر شب از بهر خواب تا به سحر از حریرت فکنده ام بستر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال نخود فال نخود فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال ورق فال ورق