برنجن

لغت نامه دهخدا

برنجن. [ ب َ رَ ج َ ] ( اِ ) حلقه ای باشد ازطلا و نقره و امثال آن که زنان در دست و پای کنند، آنچه در دست کنند دست برنجن و آنچه در پای کنند پای برنجن خوانند. ( برهان ) ( از آنندراج ). اورنجن. برنجین. ورنجن. || هر زینت زنانه. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(بَ رَ جَ ) (اِمر. ) حلقه ای فلزی که زنان به مچ دست یا پا کنند. ورنجن، ورنجین و برنجین نیز گویند.

فرهنگ عمید

= النگو

فرهنگ فارسی

( اسم ) حلقه ای فلزی که زنان بمچ دست یا پا کنند: دست برنجن پای برنجن.

ویکی واژه

حلقه‌ای فلزی که زنان به مچ دست یا پا کنند. ورنجن، ورنجین و برنجین نیز گویند.

جمله سازی با برنجن

به شوخی گفته‌ام گر یاوه‌ای چند مبادا دوستان از من برنجند
گر بینم باز روی روح افزایت چون پای برنجن اوفتم در پایت
افتد که ندیم حضرت سلطان را زر بیاید و باشد که سر برود و حکما گفته‌اند: از تلوّن طبع پادشاهان بر حذر باید بودن که وقتی به سلامی برنجند و دیگر وقت به دشنامی خلعت دهند. و آورده‌اند که ظرافت بسیار کردن هنر ندیمان است و عیب حکیمان.
و حکما گویند: چهار کس از چهار کس به جان برنجند حرامی از سلطان و دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از محتسب و آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است؟
ای پای برنجن من ای بند گران هستم ز تو روزان و شبان جامه دران
بر آن عروسان که شد بیغما برنجن از دست جلاجل از پا ز خون داماد بجای حنا بدست و پاشان خضاب گردید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال ورق فال ورق فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال ارمنی فال ارمنی