این واژه در معنای نخستین و شاید رایجترین، به حالتی از هوشیاری کامل و آگاهی نسبت به خویشتن و محیط پیرامون اطلاق میشود. این وضعیت، نقطه مقابل بیخود بودن است که میتواند به معنای غفلت، حواسپرتی یا از دست دادن کنترل بر خود باشد. فردی که باخود است، نه تنها از حضور فیزیکی خود مطلع است، بلکه از افکار، احساسات و واکنشهای درونیاش نیز آگاه است. این هوشیاری میتواند به معنای بیداری ذهنی و حضور در لحظه باشد که به فرد امکان میدهد تا به صورت فعال و مسئولانه با تجربیات خود روبرو شود و از یک زندگی آگاهانه و هدفمند بهرهمند گردد. این بعد از باخود بودن به نوعی خودشناسی اولیه و بنیادین اشاره دارد که پایه و اساس هرگونه رشد و تحول فردی است.
در تعبیری عمیقتر، این مفهوم میتواند به معنای توجه و تمرکز بر خویشتن باشد. این مفهوم فراتر از صرفاً هوشیاری لحظهای است و به نوعی بازگشت به درون و تأمل درونی را شامل میشود. فردی که باخود است، زمانی را برای واکاوی ارزشها، باورها، آرزوها و حتی ضعفهای خود اختصاص میدهد. این توجه به خود، به معنای خودخواهی یا انزوا نیست، بلکه تلاشی برای درک عمیقتر از هویت واقعی و نقش خود در جهان است. این رویکرد به فرد کمک میکند تا با نیازها و خواستههای درونیاش آشنا شود و تصمیماتی آگاهانه برای رشد و بهبود وضعیت شخصی خود اتخاذ کند. این بعد از باخود بودن ما را به سفری درونی دعوت میکند تا با لایههای پنهان وجودمان آشنا شویم.