ارتهاش

لغت نامه دهخدا

ارتهاش. [ اِ ت ِ ] ( ع مص )لرزیدن. ارتعاش. اضطراب. مضطرب شدن. ( منتهی الارب ). || نرم و سست گردیدن. || از بن برکندن. || نوعی نیزه زدن در پهنا. ( منتهی الارب ). نیزه بر پهلو زدن. || جنگ درافتادن میان... در جنگ افتادن. ( منتهی الارب ). || بر یکدیگر خوردن سمهای ستور گاه رفتن و مجروح شدن آن. دست بدست کوفتن اسب چنانکه خون بیاید. سم بر یکدیگر زدن ستور و مجروح شدن آن. ( منتهی الارب ). ارتهاس. || ارتهاش قوس؛ نرم و سست گردیدن کمان.

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع. ] (مص ل. ) جفتک زدن چهارپایان بر یکدیگر و زخمی کردن هم.

ویکی واژه

جفتک زدن چهارپایان بر یکدیگر و زخمی کردن هم.

جمله سازی با ارتهاش

لطیف آمد عمارتهاش یکسر بلی معمار او لطف خدایست
عمارتهاش هر یک دلربائیست خراج کشوری، خرج سرائیست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
امجق یعنی چه؟
امجق یعنی چه؟
سرزمین یعنی چه؟
سرزمین یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز