لغت نامه دهخدا
( آویختنی ) آویختنی. [ ت َ ] ( ص لیاقت ) درخور آویختن. ازدرِ آویختن. که آویختن آن ناگزیر و واجب باشد.
( آویختنی ) آویختنی. [ ت َ ] ( ص لیاقت ) درخور آویختن. ازدرِ آویختن. که آویختن آن ناگزیر و واجب باشد.
( آویختنی ) ( صفت ) لایق آویختن آنکه یا آنچه آویختن آن ناگزیر باشد.
ویژگی آنچه شایسته و مناسب آویختن است، یا باید آویخته شود.
مستحق به دار آوایختن؛ به دار کشیدن. خلقالله بیگناه را... واجبالقتل کشتنی و سوختنی و آویختنی کرده. «جمالزاده»
💡 قطعاتی که باید مورد عملیات گالوانیزهٔ گرم قرار گیرند نباید توسط رنگ روغنی یا اسپری مارکزنی شوند. این قطعات میبایست از طریق مارکهای سمبهای (حکشدنی) و با مارکهای آویختنی شمارهگذاری شوند.
💡 در سلسله عشق که بگسیختنی نیست غیر از دل سودا زده آویختنی نیست
💡 که گویند با زن برآویختنی ز آویختن نیز بگریختی
💡 قُلْ بگوی ای محمد (ص) ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی چه سازد بشما خداوند من، لَوْ لا دُعاؤُکُمْ اگر نه از بهر آنید که شما گوئید فَقَدْ کَذَّبْتُمْ اکنون پس که پیغام بدروغ فرا داشتید، فَسَوْفَ یَکُونُ لِزاماً (۷۷) با هم بر آویختنیی بود تا از آن چه بینید.